این مقاله باهدف آزمودن میزان آسیبی که یک عمل معمارانه ایجاد می کند، نوشته شده است. بسیاری از این مناقشات که عنوان خواهد شد، از جاه طلبی معماران برای تبدیل شدن به هنرمند و طراح موفق ناشی می شود، که هنوز به ساختمان هایی دست می یابد که با نیازهای کاربردی مشتری مواجه است. چند نمونه از این استرس های طبیعی، بر مبنای مشاهدات شخصی نگارنده از اتفاقات رخ داده در صنعت ساختمان و به عنوان مشاور مدیریتی در شرکت های معماری توصیف شده اند. روشی که برای تحلیل در نظر گرفته ام روانشناسی است؛ این است که بگویم چگونه سختی ها با درگیری های روانی درونی هر معمار ترکیب می شود، زیرا که آنها باید بسیاری از مسئولیت های رقابتی معمول را بر عهده بگیرند تا شرکت را موفق سازند.

رفتارهای معماران,مشکلات شرکت های معماری,مشکلات کاری معماران,مسئولیت های یک معمار,مشکلات روانی یک معمار,بررسی رشته معماری,مشاور مدیریتی شرکت های معماری,مشکلات کاری یک معمارطراحی، مانند هرگونه هنر دیگری، نسبتا مستقل است؛ تلاشی خود مختار که در آن به راحتی درباره ی راه حل خیال بافی می کند. دوست من در آن جلسه احساس می کرد که به اندازه ی کافی درباره ی محدودیت ها آگاه است، تنها به این دلیل که یک بار از سایت بازدید کرده بود. معماران فانتزی های خود را می پرورانند. در حقیقت مشخصه ی این رشته آن است که طرح ها ارزشی دارند، حتی اگر ساخته نشوند. کتاب های بسیاری به چاپ رسیدند که حاوی طرح هایی برای ساختمان های ساخته نشده هستند. پدید آوردن طرح هایی که ساخته نمی شوند بسیار متداول است و بسیاری از آن ها، تولیداتی کامل و درست فرض می شوند؛ اغلب از سر راه برنامه های دریافت جوایز کنار رفته اند تا اطمینان حاصل شود که پروژه هایی برای مشتریان واقعی و یا ساختمان هایی اند که واقعا ساخته شده اند، برنده می شوند. هرچند نبود کارهای واقعی و ساخته شده خود به عنوان نقطه ی قوت دیسیپلین تلقی می شود. برای مثال اغلب گفته میشود که بهترین «کار» برخی معماران، مانند لوکوربوزیه، هنگامی به دست آمده که آنها هیچ مشتری نداشتند. این نمونه ی دیگری از ارتباط بسته، میان معماری و دیگر گونه های هنر است. نقاشان هم، در کنار سایر هنرمندان، معمولا برحسب درخواست نقاشی نمی کنند، یا از آنها انتظار نمی رود که درخواست افراد یا گروه هایی را که برای کار بدان ها پول پرداخت میکنند، تأیید کرده و قبول کنند.

از دیدگاه من، مشکلات کاری شرکت های معماری در یک پروژه ی بزرگ با همکاری دیگران، موضوعی کمیاب تر است؛ در عوض تمایلی بین معماران وجود دارد تا تصور کنند که آنها پروژه را، پیش از انجام دادن هر کاری، برنده شده اند. تنها مسئله این نیست، معماران معمولا شروع به طراحی پروژه می کنند، قبل از اینکه حتی آن را گرفته باشند. من جلسه ای را به یاد میآورم که تمام روز طول کشید، و در کنار معماری نشسته بودم که کم و بیش عناوین بحث را نادیده می گرفت و در عوض، زمان خود را با خواندن آخرین تیترهای «بررسی کتابهای روز نیویورک» یا ترسیماتی تند و سریع می گذراند. من پرسیدم چه میکشد، و او به من پاسخ داد که آن خطوط، طرحی برای یک پروژه ی ساختمانی است که امید دارد تا آن را بگیرد. تا انتهای آن روز، او با تلفن صحبت کرد و به همه ی لبخندها هم پاسخ داد. برای او باقی کار آسان بود، زیرا ساختمانی بود که در طول یک جلسه ی سخنرانی طراحی کرده بود. گرچه چیزی مثل این رفتار، در دیگر حرفه ها نیز یافت می شود، اما این گونه افکار پوچ و فانتزی به نظر بیشتر در شخصیت معمارها متجلی شده است. بخشی به این دلیل که این رفتار فانتزی سهم زیادی از ضمیر خودآگاه معمار را به خود اختصاص داده، زیرا یافتن کار در این رشته بسی سخت تر است.

همچنین من اعتقاد دارم که هنوز باید از طریق پژوهشی تأیید شود که بایستی گسترش برنامه های بازاریابی مشخص و مشروح در معماری، پیش از سایر حرفه ها، آغاز شود. هرچند فقط به خاطر آن بود که قبلاً و پیش از قوانین سایر حرفه ها، سرزنش هایی در خصوصی فعالیت های بازاریابی در اصول اخلاقی و قوانین حرفه ای معماری وجود داشت. همچنین «انجمن خدمات بازاریابی مشاغلی» (SMPS)، که نام آن احتمالا اشاره دارد که تمامی حرفه ها را در برمی گیرد، در حقیقت نهادی است که منحصرا برای بازاریابی پرسنل در شرکت های معماری و مهندسی خدمات ارائه می کند ۔ هرچند اهمیت یافتن شغل در مرکز ضمیر خودآگاه کار در معماران قرار دارد، اما توسعه و گسترش استراتژی برای انجام آن به دلایل متعددی بسیار پیچیده است. اجازه دهید برای مثال پدیده ای را که شرح دادم، گرایش معماران به خیال بافی درباره ی پروژه ها و ابداع راه حل پیش از آنکه پروژه به دست آید، را در نظر بگیریم. ممکن است کسی فکر کند که این خود مزایایی خواهد داشت، زیرا معمار راه حل خود را قبلاً به وجود آورده است، و سپس در مرحله ی پرداخت، کار زمان بسیار کمتری خواهد گرفت، و مثلا سودآوری آن هم افزایش خواهد داشت. اما این کار به هیچ وجه این گونه عمل نخواهد کرد. به یک دلیل، طرحی که قبلا ایجادشده است، معمولا چندین محدودیت اجرایی را نادیده گرفته است که پس از آنکه کار به یک امکان واقعی تبدیل شده با آن مواجه میشود. طرحی که خیال شده، اغلب پیش از آنکه با مشتری بحث شده باشد که او به چه نیاز دارد، ایجاد می شود؛ آنها توسط مشاورین مهندسی بررسی نشده اند که عمدتا به غیرقایل اجرا بودن در شرایط و بنا بر ملزومات سازهای اشاره دارند؛ و البته بیشتر آن ها به حساب امکان پذیر۔ بودن در شرایط و هزینه های ساخت و سازی آمادہ اند.

یک دلیل آن است که حیات شرکت های معماری بیشتر به پروژه ها، بجای کار معامله کردن، وابسته است؛ همچنین به این دلیل که پروژه ها بسیار سخت به دست می آیند. آنقدر که من بارها با موضوع ارائه ی مشاوره به معماران درباره ی اینکه چطور کار بیشتری بگیرند، مواجه شدم. این وظیفه ی اصلی مشاوره در این حرفه است. من می توانم برای ارائه ی کمک در خصوصی حل مشکلات گسترش کاری، سیاست های مربوط به کارکنان، انتقال مالکیت، سازماندهی بخشهای داخلی یا تولید محصولات مشاوره ارائه کنم، اما تقریباً در تمام موارد، به ناچار با مشاوره در خصوص اداره کردن استراتژی بازاریابی، کار را به اتمام می رسانم ۔ یک داستان ساختگی درباره ی یکی از معماران قدرتمند قرن نوزدهم، هنری هابسون ریچاردسون، نقل می شود که بر نقش کاملا کلیدی بازاریابی در این حرفه تأکید می کند. زمانی که معماران دور هم جمع میشوند، این داستان بارها و بارها تکرار میشود. بنا بر این قصه، روزی یک مادر بی تجربه به همراه پسرش که آرزو داشت تا معمار شود، وارد دفتر ریچاردسون شد تا پسر را نصیحت کند. مادر پرسید: «چه چیزی در کار معماری از همه مهمتر است؟» ریچاردسون پاسخ داد: «گرفتن اولین کارا» مادر دوباره پرسید: «البته که این موضوع مهم است، اما چه چیزی پس از آن مهمترین خواهد بود؟» ریچاردسون با بداخلاقی پاسخ داد: «گرفتن کار بعدی!»

هرچند ویرانگرتر از آن است که زندگی معماران فانتزی مشخصی دارد که بر روش تفکر آنها تأثیرگذار است: آنها نه تنها پیش از آنکه کار را بگیرند شروع به طراحی می کنند، بلکه حتی تصور می کنند که روابط بسیار نزدیکی با مشتریان دارند، درحالی که مشتریان حتی معماران را به خاطر هم نمی آورند. در یک شرکت که می شناسم، معماری که مسئول برنامه ی بازاریابی بود علاقه داشت تا به میهمانی بی رود تا با میهمانان دربارهای ساختمان هایی که شرکت طراحی کرده صحبت کند، و درگیر گفتگوهای فرهنگی شود. آن خانم متقاعد شده بود که این عملی منجر به یافتن کار می شود. تا آنجایی که می توانم بگویم، حتی یکی از افرادی که او در میهمانی ها ملاقات می کرد به دنبال شرکت برای کار نبودند. او هیچ وقت تماس های تلفتی یا ایمیل ها درباره ی شرکت را پیگیری نمی کرد؛ در واقع شرکت دقیقا از فراهم کردن اطلاعات برای چنین هدفی اجتناب کرد. وقتی از او خواسته شد کارش را ترک کند، او به عنوان مسئول بازاریابی مخالفت کرد. آن خانم میخواست تا به اندازه ی دوستانش اجتماعی به نظر برسد: او ایده ی درخواست کاری که سخت است را یافته بود. آشکارا ترسیده بود که اگر مشخص شود به آن کار در شرکت نیاز دارد، نزول مقام پیدا کند و دیگر به آن میهمانی ها دعوت نخواهد شد. او در یک قید و بند گرفتار شده بود: کار به سمت تمام شدن پروژه ها پیش میرفت، درعین حال راهکارهای معمول که معمارها از آن طریق شغل مییابند با تصور وی درباره ی جایگاه اجتماعی اش متناقض بود. او در حقیقت به دنبال یک حامی بوده نه کارفرما.
منبع : هفته نامه طراح – نیمه دوم آبان