رساله آرامگاه استاد مهدی آذر یزدی 169 صفحه + نقشه ها + پاورپوینت + تصاویر و پوسترها – مطالعات معماری
بخشی از مطالب:
پيشگفتار
اين وطن مصر و عراق و شام نيست
اين وطن جايي است کو را نام نيست
(مولانا)
من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
(حافظ)
همه ی اينها شکوه ی دوری از وطن است و همه ی پيامبران نيز تعلق انسان به جهانی ديگر به وی گوشزد کرده اند.بدين سبب انسان معتقد ، همواره به دنبال نشانه هايی است که او را به جهانی ديگر به اثبات برساند. از نشانههای تعلق انسان به جهاني ديگر اينکه، همواره آرزوی چيزهای در دل مي پرورد که در اين جهان نديده است. پس او چنين تجربهای را از کجا آورده است؟ چرا انسان اگر ميل به زيبايي دارد، زيبايی مطلق است؛ و اگر ثروت طلب می کند در نهايت آن هم هنوز گمشدهای دارد. يعنی انسان در جستجوی زيبايی، علم، عزت، قدرت، ثروت وغنا به مفهوم مطلق است. اينجا جهان نسبيات است. پس حتما انسان اين مطلق ها را در جای ديگری تجربه کرده است. حال اين موجود عجيب غريب که انسان نام گرفته چون روزگاری انس با حقييقت و خداوند داشته و اکنون از آنجا دور افتاده است، دچار نسيان شده و موطن خويش را فراموش کرده است، مانند شاهزادهای که تاج و تخت از کف داده و از ديار خويش رانده شده است. پس پاسخ اين ميل درونی را و اين درد دوری از وطن را در کجا بايد جست؟ از اين زمان به حوزه بحث معماری وارد میشويم. معماری يعني پاسخ به نيازی که به عالم ديگر مربوط است و در اين جهان محملی ندارد. مخاطب معماری شاني ديگر از وجود انسان است شانی که سير به باطن عالم می کند اين عالم را وطن خويش نمی بيند و رو به سوی وطنی حقيقتی دارد.اين حالت در وجود انسان منشا ظهور نيازهايی است که با نيازهای طبيعی و معمولی وی متفاوت است. کوتاه سخن اينکه انسان در مرتبه معماری شاني متفاوت با انسان در مرتبه ساختمان سازي و سرپناه سازي دارد. و طبعا نيازها و راه حل هايش هم متفاوتاند. البته مرتبههای ساختمان سازی معماری کاملا جدای هم نيستند، بلکه مراتب طولی دارند. يعنی اگر بنای معماری داشته باشد حتما از لحاظ ساختمان سازش بنای دقيق است. در معماری مثلا معماری ايرانی می بينيم که برای فرد شاکلهای در نظر گرفته شده که اساسا معماری برای پاسخ به ان وارد صحنه می شود، والا مرتبه ساختمان سازی کفايت ميکرد.برمبنای آنچه تاکنون ارائه شد مباحثی چون اقليم ، مصالح و عملکرد در حوزه معماری نيست. يعنی می توان با تفکری واحد در اقليمهای گوناگون با مصالح مختلف، بناهای ساخت که همگی در يک دستگاه نواخته باشند يعنی حکايت از يک معماری بکنند.
برای توضیحات بیشتر و دریافت رساله به ادامه مطلب مراجعه نمائید…
معماری، به اعتبار مباحثی که عنوان شد، در حبس زمان و مکان در نمیآيد. آنچه در حبس زمان و مکان است، مرتبه ساختمان سازي است. البته هر ساختمان حاصل معماری بالاخره ساختمان است و بايد به عملکردی پاسخ دهد و فقط از اين حيث در زمان و مکان محبوس می شود.
وقتی میگوييم معماری در حبس زمان ومکان نيست، يعنی با مکانی از وجود ما نيست دارد که آن هم در زمان و مکان نمیگنجد و از اين جهت با مردم روزگاران گذشته اشتراک وجهی داريم و آن همان شان ياد شده است. در وجود انسان آن بخش که متناسب با شرايط زمان و مکان است تغيير می کند، اما آن بخش ديگر که از حبس زمان و مکان آزاد است تغيیر نمی کند معماری با همين بخش از وجود انسان تناسب دارد.
معماری آن شان از بناست که مشمول زمان و مکان نيست ولی در لباس زمان و مکان ظهور يافته است. شايد با اين ديد بتوانيم از معماری گذشته کشور خودمان در برابر اتهاماتی که ما درس خواندههای معماری وارد میکنيم دفاع کنيم .
مقدمه :
درمیان بناهایی که وجودشان دستی در تبیین فرهنگ معماری ایران_زمین درطول تاریخ تمدن داشته اند بنا و به زبانی گویاتر اثری را نمی توان یافت که عرصه ی تجلی مقدسات و آرمانهای معنوی سازندگانش نبوده باشد.
نمادها، انگاره ها،سلسله مراتب فضایی و مکانی از عناصر مورداحترامی که در متن اثر محترم شمرد خاص ممکن نبوده است.
با اینکه این مفاهیم باطنی از مشخصه های بارزمعمای ایرانیان می باشند اما برخی آثارعلی الخصوص در دوره اسلامی به گونه ی شاخص عرصه ی بروز قدرتمند اینگونه مفاهیم غیرمادی بوده اند، که همان معماری بناهای مذهبی می باشد که در خدمت تعالی انسان شکل گرفته است و تاثیر گذاری معمار ایرانی در شیوه ی زندگی و طرز تفکر استفاده کنندگان بنا را به خوبی می توان در این گونه آثار از جمله مساجد، آرامگاه ها و از سایر بناهایی از این دست باز یافت .
بناهایی که پیچیدگی هایشان در عرصه های مختلف هنر تجلی تلاش ذهنی سراینده ی بناست، در تصنیف اشکال پیچیده ی آفرینش .
بناهایی که با توجه به بی پیرایگی ذاتی کالبد خویش را عرصه تعالی ذهن تا حقیقتی بس شگرف می داند. حقیقتی که از راه منطق فهم نتواند شد. در این میان مقابر و آرامگاه بزرگان دینی بعد از مساجد مورد عنایت و توجه خاص مردم بوده و می باشند با اینکه به عینا خواندن نماز در قبرستان و آرامگاه ها از افعال مکروه است بلکه کراهاتی نیز نسبت به نماز در گورستان و آرامگاه ها وجود دارد ، معهذا شیعه برای حفظ خاطره ی بزرگان دینی و تاریخی به مقابر ائمه و اصحابشان اهمیت ویژه ای می دهد و بدین گونه است در سراسر ایران بسیاری از امامزاده و بقاع متبرکه هنوز هم به عنوان جانشین مسجد مورد استفاده قرار می گیرد.
فصل اول
تاریخچه مقابر:
بی گمان آرامگاه ، به استثنای مسجد بیشتر ازهر نوع بنای معماری در این دوره ی اسلامی مورد توجه عام بوده است . کمتر شهری در این کشور است که سهمی از چنین بناهایی نداشته باشد. به علاوه صدها دهکده که در عرض و طول ایران قرار گرفته اند ، هر یک دارای یک یا چند مسجد است ، با وجود این هر گروه ابنیه عمومی دارای امامزادهای مخصوص به خود است که مورد احترام اهالی است. طبق داده های باستان شناسی که به 5000 سال پیش بر می گردد، خبر از وجود غارهایی می دهد که در کف آنها افرادی را دفن کرده اند که این خود نشان دهنده ی این است که انسانها به فکر تدفین مرده ها بوده اند .
بعدها در دوران نوسنگی که 38000 سال پیش می باشد که انسانها به دستاوردهای بزرگی رسیده بودند که یکی از آنها سفالگری است که نمونه هایی از این تکنولوژی را در تدفین مرده ها بکار بردند. مثلا ساخت خمره های بزرگ که مرده را در درون آنها قرار می دادند و دفن می کردند .( این خمره ها اکثرا خصوص کودکان بودند.) و بعد از آن در تمدن ایلام هم این را مشاهده می کنیم. نمونه های بدست آمده از تابوت های سفالی در موزه ی هفت تپه این موضوع را اثبات می کند که در دوره ی ایلامی هم از این شیوه استفاده کرده اند که تابوت سفالی را قیر اندود می کرده اند که این تابوت ها در پوش داشته اند و اکثرا بیضی شکل هستند.
وجود آرامگاه در ایران اقلا به 6000 سال پیش بر می گردد که همان زمان ایلامیان می باشد. بناهایی شبیه به گور داریم که با طاقهای هلالی شکل یا هذلولی شکل که شروع قوس روی زمین بوده و در خیز طاق هم کمترین قطر را داشتند و در روی زمین بیشترین قطر را، و این طاقها بدون هیچگونه روزنه ای بودند، که در 2000 سال پیش به آخرین دوره ی ایلامی در چغازنبیل می رسیم که گورهای دسته جمعی را پیدا کرده اند.
بعد از ایلامیان و آمدن آریایی ها در فلات ایران و به مقام رسیدن مادها اعتقادات به اهورا مزدا و آیینهای زردشتی تغییراتی در شیوه ی دفن کردن مرده ها بوجود آمد .به این ترتیب که مادها بنا به اعتقاداتشان که آب و هوا و خاک و آتش را مقدس می پنداشتند و بر این عقیده بودند که مرده ها نجس هستند ونباید این عناصر را آلوده کرد. و این موضوع هر نوع تمایل به مرده پرستی و معماری آرامگاهی را، از بین برد.
معماری مقابر دوره ی ماد را به دو بخش تقسیم می کنیم :
1. معماری صخره ای : که در دامنه ی کوهها و صخره ها ایجاد گردیده اند .
2.معماری معمولی : که در محلهایی مثل تپه ی نوشیجان ملامیر، گودین تپه ، بابا خان و تپه هگمتانه و … قرار دارند.
آرامگاههای صخره ای به این صورت بودند که فضایی را در دل کوهها و صخره ها ایجاد می کردند و حتی برای بعضی از آنها هم درهای کشویی هم گذاشته اند ثل تپه ی نوشیجان ملامیر، گودین تپه ، بابا خان و تپه هگمتانه و … قرار دارند.
آرامگاههای صخره ای به این صورت بودند که فضایی را در دل کوهها و صخره ها ایجاد می کردند و حتی برای بعضی از آنها هم درهای کشویی هم گذاشته اندثل تپه ی نوشیجان ملامیر، گودین تپه ، بابا خان و تپه هگمتانه و … قرار دارند.
آرامگاههای صخره ای به این صورت بودند که فضایی را در دل کوهها و صخره ها ایجاد می کردند و حتی برای بعضی از آنها هم درهای کشویی هم گذاشته اند . از نمونه آرامگاههای صخره ای می توانیم به مقبره صخره ای دکان داوود و مقبره ی صخره ای قیزقاپان اشاره کرد.بعد از آن در دوره ی هخامنشی است که ما برای اولین بارمقابری مثل آرامگاه کوروش در پاسارگاد می بینیم که تنها گوری است در دوره ی هخامنشی که منحصر به فرد است. اما شیوه ی آن باز هم همانند گورهای دخمه ای مادی می باشد .
در دوران اشکانیان ( پارتی ) ما بناهایی بنام آرامگاه نداریم بلکه قبرهایی وجود دارد که با تابوت های سفالی هستند که البته نمونه های سنگی آن هم به دست آمده و بعد از اشکانیان در دوره ی ساسانی هم ما آرامگاه نداریم بلکه بناهای برجی شکلی بوده که مردگان را در بالای آن قرار می دادند که پرندگان گوشتهای آنها را بخورند.
بعد از ظهور اسلام و سفارشات پیامبر مردگان را هم سطح زمین دفن می کردند و ما در دوره ی اسلامی دو نوع آرامگاه داریم :
1.آرامگاههای گنبد دار
2.مقابر برجی شکل
از این نمونه ها می توانیم به گنبد امام رضا، گنبد سلطانیه ، گنبد قابوس را نام ببریم .
بطور کلی آرامگاههای مذهبی به دلیل مقدس بودنشان برای مردم ازآسیبها و عوامل تخریبی به دور مانده اند و مردم همیشه در پی مرمت آنها بوده اند و همچنین در طول تاریخ پادشاهان و حاکمان برای جلب توجه مدام نسبت به خودشان به مرمت و احیاء این بناها پرداختته اند . به عنوان مثال مرمت حرم امام رضا توسط شاه عباس .
زیارت به چه معناست ؟
زیارت یعنی دیدار و ملاقات و در اصطلاح یعنی حضور در پیشگاه با شرافت ائمه معصومین و دیدار معنوی و ملاقات روحانی با حجت های الهی .
زیارت یعنی تکریم و تجلیل از پیشوایانی که لحظه ای از اندیشه هدایت و ارشاد و تعلیم غفلت نداشته و سراسر عمر پر بار خویش را در جهت تعلیم و ارشاد مردم مصرف داشته اند .
زیارت یعنی تقدیر و سپاسگذاری از امام و رهبر خود و تجدید میثاق وتحکیم عقد بیعت با او وخلوت گزیدن و راز و نیاز داشتن و انس یافتن با حجت خدا .
زیارت ملاقات است که از سر محبت و اخلاص صورت گرفته و نتیجه آن همسو شدن ، همراه شدن و هماهنگ شدن با عمل و رفتار و شیوه امام خواهد بود .
جایگاه زیارت در فرهنگ ما :
آثار هنری آمیخته ای است از تجلی احساسات معنوی در قالب جماد و حواس بشری و از آنجا که جاودانگی ، ابدیت را خلود بی زمانی و مکانی ،صدر نشین تمناهای بشر در عمق فطرت انسانها جا خوش کرده است . لذا هرتیره و قومی با التجا به ساحت هنر، به میزان کیفیت پیوند آن قوم با دیانت و یا به میزان پرورش دل آگاهیشان گزیده های فهنگی خویش جریده تاریخ نوشته اند. تا بر آن حس معنوی متافیزیک مهر جاودانگی بزنند و برجستگی های فرهنگ خویش را به رخ پسین بکشند.
در باب عشق، پرستش همان حالتی است که می خواهد در معشوقش فنا شود. چنین حالت فنائی برای ” عاشق ” کمال محسوب می شود. چرا که معشوق در اینجا حقیقی است و عاشق در واقع با مقامی والاتر و کاملتر متحد می شود، در نتیجه ” نفس به کمال و مقامی” می رسد و از” خاک به خدا” باز می گردد.
تحت این عنوان کلی به نقش و تاثیر عواملی می پردازیم که برخلاف ویژگی های جغرافیایی غالبا ازچشم پنهان هستند . منظور مجموعه ای است از باور ، اعتقادات ريا، ارزش ها و آداب و رسوم و سنن و مراسم گوناگون مذهبی و آیینی در کشور اسلامی ایران مهمترین وجه فرهنگی جوامع سنتی، فرهنگ دینی و باورهای اسلامی است. یکی از این مکان های مذهبی که در فرهنگ مردم ایران تاثیر بسزای دارد امامزاده و زیارتگاه است . تعداد امامزاده در روستاهای ایران نباید خیلی کمتر از تعئائ روستاها باشد غالبا روستاها بنای امامزاده ای دارند. و از میان اینهمه باید اذعان کرد که فقط تعدادی از آنها دارای شجره نامه مشخص هستند و زنجیره پیوسته آنها به اجداد بزرگوارشان روشن است. شاید مشاهدات روزگار خودمان تا حدودی روشنگر این وضعیت پیش آمده باشد.
دربرخی مناطق احترام به سادات طوری است که قبر آنها را اهمیت داده و به صورت مصطبه درمی آورند این برخورد به تدریج پایه ی امامزاده در سالهای آتی می باشد و تبدیل به زیارتگاه می شود.
در مناطقی که امکان ساختن مناره ، گنبد و با هر دو وجود داشته باشد ، از این عناصر معماری برای بیان مذهبی بردن بنااستفاده می شود.
آرامگاه و مراحل تطور و تکامل آن در گستره فرهنگ ایرانی :
در گستره فرهنگ و تمدن ایرانی، در بررسی بناهای بر جا مانده در سده ها و هزاره ها ، هیچ بنا و عمارتی با مسجد قابل قیاس نیست. درجهان اسلام از آغاز پیداش مسجد و پی افکندن نخستین نمازگاه اسلامی در عصر پیامبر(ص) تا عصر ما که مسجد بزرگ اسلام آباد با گسترش بی مانند بدین مجموعه افزوده می شود، همیشه در همه حال مسجد الحرام خانه کعبه چون دری یکتا درخشش داشته است و به جرأت می توان آن را بزرگترین و مهمترین بنای ساخته شده به دست بشر دانست. در ایران نیز، در میان میراث فرهنگی گوناگون ما، مسجد مقام نخستین را دارد. استاد محمد یوسف کیانی در این باب نوشته است :
« احداث نیایشگاهها در دوران اسلامی بیش از هر نوع بنای دیگر مورد نظر بوده ، تا جایی که اگر شهری فاقد مسجد جامع یا آدینه بود، نمی توانست به عنوان یک شهر معرفی شود. معماران ایرانی با سبکهای گوناگون و نقشه های متفاوت و بالاخره تزیینات باشکوه ، خانه های خدا را شکوه و جلالی دیگر بخشیدند . نیایشگاههایی چون تاریخانه دامغان ، مسجد کبود تبریز ، گوهرشاد مشهد و مسجد شیخ لطف الله اصفهان از یادگارهای با ارزش معمارانی است که هنرشان را با عشق و جذبه در آمیخته اند. »
دردفتری که پیش روی شما گسترده ایم از آرامگاه سخن خواهیم گفت، مجموعه بناهایی که پس از مسجد مقام دوم را داراست و حتی به عقیده برخی از دانشمندان پس از دانشمندان پس از مسجد بیش از هر بنای دیگر مورد توجه عام بوده است .
آرامگاهها نیز در اجتماع ایران دارای برتریهای خاص خود می باشند و به جرأت می توان گفت که توجه مردم به آستان قدس رضوی و حضرت معصومه و هزاران امامزاده دیگر پدیده ای است بی نظیر در سراسر جهان و این سبب شده است که در این گستره ، آرامگاهها از گوناگونی ویژه ای برخوردار بوده و در مقابل مسجد که ویژگیهای هماهنگ و یکنواختی را با خود دارد، خودنمایی کنند.
آرامگاهها در سه گروه : امام و امامزادگان ، عارفان و مفاخر ملی در حقیقت واسطه هایی هستند که مردم ایرای از آنان به عنوان واسطه ارتباط با گذشته و در نهایت با خدا بهره جویی می کنند. امامزاده ها علاوه بر اینکه در همه جا هستند و می توانند مشخصه یک آبادی باشند، نام رسمی صدها و هزارها آبادی در این پهنای مورد بحث ، نیز هستند : مشهد مقدس ، مزار شریف ، آستانه اشرفیه ، حضرت معصومه و حضرت عبدالعظیم و امامزاده هاشم و….
ویژگی دیگر آرامگاهها در برابر مسجدها این است که نیایشگاهها در ایران عموماَ مساجدند که پس از ظهور اسلام در ایران پدیده آمده اند ، چه آنها که ساخته شده اند و چه آنها که قالبی مناسب برای خود یافته اند ، در حالی که آرامگاهها در گسترۀ فرهنگ ایرانی از اقدم ازمنۀ تاریخی تا عصر ما هویت خود را حفظ کرده اند، از چغازنبیل گرفته تا آرامگاه امام خمینی (ره) . خصیصه دیگر امامزاده ها و آرامگاهها این است که در ایران اسلامی امامزاده یا یک بنای آرامگاهی ، مشخصه و نماینگر خصوصیات هویتی یک آبادی است و بسیاری از اعمال مذهبی چون زیارت شب جمعه و شبهای مقدس دیگر در امامزاده ( دَرِ امامزاده ) انجام می شود و علاوه بر اینکه دیدن مقابر و گور عزیزان از دست رفته یک انتباه است، ایجاد وحدت و هماهنگی می کند و در رخدادهای نظامی و سیاسی نیز برای ساکنان آبادی پناهگاهی مطلوب است .
سه نکته درباره آرامگاههای موجود :
1- هویت آرامگاهی گروه بیشماری از عزیزان مورد نظر، به ویژه عالمان و شاعران ما معلوم نیست و در زندگینامه آنان نیز بدان اشاره نشده و حتی در بسیاری موارد، تاریخ فوت ومحل فوت نیز مورد توجه قرار نگرفته است. البته اگر روزی یک آمار توصیفی دقیق از سنگهای گور نوشته دار و کتابنامه های مدون درباره کتابهای فارسی تدارک و تهیه شود می توان امیدوار بود که هویت بسیاری آرامگاههای جدید که اکنون مجهول است معلوم شود.
2- در تدارک این مجموعه بسیاری از کتابهای مربوط به وفیات گذشتگان مرور و بررسی شد، اما آوردن همه این مزارها ( آرامگاه شاعران و قدیسین به ویژه عارفان ) امکان نداشت.
3- یافت نشدن آرامگاهها دلیل بر آن نیست که یاد بزرگی را به این بهانه به دست فراموشی بسپاریم، چه در این صورت می توان به جای آرامگاه بنای یادبود ساخت و تعمیر یا ساختن آرامگاه را به بعد موکول کرد ، اگر روزی این بناها و آثار آرامگاهی دقیقاَ مورد بررسی و پژوهش قرار گیرند ، مطالب اساسی و مهمی در رابطه با تاریخ اجتماعی سرزمین ما که هنوز گنگ و مبهم است به دست خواهد آمد ، مثلا تفکر در این پدیده که چرا و چگونه یک بنای آرامگاهی هزاران سال بر جای مانده و مصالحش برای عمارت دیگر به یغما نرفته است و یا اینکه قربانی کینه توزی و تعصبات کور مردم هیجان زده نشده است و یا چگونه می توان به کمک بناهای آرامگاهی به یافته شدن حلقه های مفقوده در معماری سنتی ایران کمک کرد ، مثلا مطالعه و بررسیهای آرامگاهی برجی ، گنبد قابوس ، برج لاجیم ، برجهای خرقان و آرامگاه امیر اسماعیل سامانی و آتشکده های اکثراَ چهار طاقی دوره های پیش از اسلام ، مطالب مهمی را ارائه می دهد و از آن مهمتر اینکه گاهی آتشکده ای با اخذ نام جدید و هویت نوین از تخریب و انهدام در امان مانده است.
ایجاد ارتباط میان ساکنان یک آبادی و سرزمینی که آن آبادی را در بر گرفته است ، برای حفظ آن سرزمین با تمام ویژگیهای نژادی و تمدنی اش ضرورت دارد.
فصل دوم
« آذر يزدي »
زندگینامه آذر يزدي به روايت آذر يزدي :
از خود حرف زدن كار آسان و خوشايندي است و اگر جلويش را نگيرند به پرحرفي و پر مدعايي مي كشد چون احتياج با مآخذ و مرجع ندارد و همه اش مربوط به نقش حافظه است. وي نظم ترتيب دادنش براي اينكه قابل چاپ شود يا قابل خواندن ، قدري وقت مي گيرد. ناچار در اين وقت كوتاهي، كه شايد من براي خود مقرر كرده ام ، چاره اي جز سرسري نوشتن نيست. با ترتيب شروع مي كنم ، ولي مي دانم كه بي ترتيب مي شود !
زادگاه:
روز دوم خمسة مسترقه سال 1300 شمسي به دنيا آمدم. سه روز بعدش سال 1301 شروع شد. محل تولد و زندگي من تا 20 سالگي آبادي «خرمشاه» در حومه يزد بود. خرمشاه ، در آن ايام، با يك رودخانه خشك و مقداري زمينهاي كشاورزي، از شهر يزد فاصله داشت . حالا با سه تا پل كه روي رودخانه زده شده، به شهر متصل شده و از آب و برق شهر استفاده مي كند و مثل يكي از محلات يزد به شمار مي رود؛ ولي باز هم ، شهريها، مردم اصلي خرمشاه را دهاتي حساب مي كنند و درست هم هست. خرمشاه در ميان دو آبادي ديگر واقع شده كه «سر دو راه» و «نعيم آباد» ناميده مي شوند. سر دوراهيان، بيشتر از همه 5 و 6 آبادي نزديك شهر ، خود را «شهري» حساب مي كردند. و آداب و عادات شهريها هم بيشتر در آنجا روسوخ داشت. خرمشاه يكي از محلات يا آباديهاي زرتشتي نشين يزد است و در آن يك زيارتگاه هم هست كه زرتشتيان به زيارت آن مي آيند و نام آن «مشّّاه و هرام» است خرمشاه كه با زمين هاي مزروعي كاملاً از دو آبادي دو طرف جدا شده، داراي دو محل است است: يكي محله گبرها (زرتشتيان) و يكي محله مسلمانها كه آن را محله «تخدان» مي ناميدند خانه اي كه ما در آن زندگي مي كرديم توي محله گبرها بود و سه طرف آن به خانه هاي زرتشتيان محدود بود كوچه اي كه ما در آن مي نشيتيم (كوچه پشگ) سي – چهل تا خانه داشت و دو سوم آن مال زرتشتيها وده – دوازده خانه اش هم مال مسلمانها بود. خانه من جزو خانواده جديد الاسلامها هستند؛ يعني اجداد ما سه چهار نسل پيش مسلمان شده و قبلاً زرتشتي بوده اند پدر من يك خاله داشت به نام «خاله جانجان» كه نيمه زرتشتي بود و تنها مانده بود و پير شده بود: نماز را ياد نگرفته بود، ولي براي امام حسين گريه مي كرد گاهي هم روزه مي گرفت، ولي گوشت نَبُر هم نمي خورد. گوشت نبُر گوشت گوسفند ذبح شده در سه روز از هر ماه است كه زرتشتيان ذبيحه آن را حرام مي دانند حتي قصابي محله هم در اين سه روز (هر يك به فاصله ده روز) دكان خود را تعطيل مي كرد تا در روزهاي ديگر ، زرتشتيان از او گوشت بخرند. ما نمي دانستيم كه اين خاله جانجان مسلمان حساب مي شود يا زرتشتي پدرم رفته بود و مسأله اش را از حاكم شرع پرسيده بود و گفته بودند كه اين آدم از «مستضعفين عقلي» به حساب مي آيد و تكليفي ندارد و بايد با او مدارا كرد. خانواده ما خيلي كم كس و كار بودند : من عمو و عمه و دايي و برادر نداشتم و فقط دو تا خاله داشتم؛ كه يكي در يزد و ديگري در مشهد بود و هر دو سرطان گرفتند و مردند. دو تا خواهر هم دارم كه يكي در يزد و يكي در تهران ، با سختي و بدبختي زنده اند. خانواده ما مردم فقيري بودند. اين كلمه «فقير» را در تهران به مردم نادار مي گويند، ولي در يزد به گذا مي گويند؛ و توهين آميز است. ما ندار بوديم. پدرم جز كار رعيتي و باغباني ، درآمد ديگري نداشت. كم سود بود و خيلي خشك و وسواسي و متعصب. مثلاً زرتشتيان را نجس مي دانست و مدرسه دولتي و كار دولتي و لباس كت و شلوار را حرام مي دانست. به همين علت هم مرا به مدرسه نگذاشت. مادرم و تمام منسوبانش بي سواد و عامي محض بودند. مادرم هم جز قرآن، چيز ديگري نمي توانست بخواند. من تا بيست سالگي ناني را مي خوردم كه مادرم توي خانه مي پخت و لباسي را مي پوشيدم كه مادرم آن را با دست خود مي دوخت. به همين علت حتي توي خرمشاه، لباس من نشاندار و مسخره بود ؛ چون مثل لباده بلند بود و بچه ها مرا «شيخ» صدا مي زدند. مختصر خواندن و نوشتن را توي خانه از پدرم ياد گرفتم و قرآن را از مادر بزرگم كه چند نفر شاگرد تحت تعليم قرآن داشت ما توي خانه هفت – هشت كتاب بيشتر نداشتيم كه عبارت بودند از «قرآن» ، «مفاتيح» ، «حليةالمتقين»، «عين الحيات»، «معراج السعادة»، «نصاب الصبيان»، «جامع المقدمات» و … پدر من هم مدرسه نرفته بود و سواد خود را از مردي به نام رحمت ا… ، قاري قرآن ياد گرفته بود. مردم خرمشاه همه اهل كار و رعيتي و زحمت بودند زمينداراني در ميان آنها بودند اما پول نقد در دست مردم نبود جز آنها كه در شهر كار بنايي و عملگي مي كردند به ياد ندارم كه نان را با پول خريده باشند يا به قصاب و حمامي پول داده باشم. حمامي، سرسال ، موقع خرمت كاه و گندم مي گرفت و قصاب هم در موقع معين دو – سه تا گوسفند مي گرفت و در عوض آن تمام سال با «چوب خط» به ما گوشت مي داد. پدر و مادر من، در ميان اين مردم بينوا، تازه يك وضع استثنايي داشتند، كه با مردم كم مي جوشيدند. هيچ وقت به ياد ندارم كه به خانه كسي به مهماني رفته باشيم، يا در خانه، مهمان داشته باشيم. تنها كسي كه به خانه ما رفت و آمد داشت يكي از خاله هايم بود، و مادرم، با خواهر ديگرش، هميشه قهر بود. در كوچه ما سه تا حاجي بودند كه دو نفرشان پولدار بودند و پدر من، حاجي بي پول بود؛ چون با پول مادرم به مكه رفته بود و هميشه هم بابت آن ، سرزنش شده بود. به نظر من آنها اصلاً «مستطيع» نبودند، ولي خيال مي كردند همين كه خرج رفتن و برگشتن مكه را دارند مستطيع شده اند. در خانه ما، برنج اصلاً مصرف نداشت، و فقط سالي يك بار پلو مي پختيم؛ كه آن هم نوروز بود. ما هيچ وقت ظهر خوراك پختني نمي خورديم يا آش؛ كه برنج آن حتماً خرده برنج آشي بود؛ چون آن را مي بايست با پول مي خريدند. ما هيچ وقت يك كيلو برنج را يكجا در خانه نديده بوديم. من از هفت – هشت سالگي همراه پدرم توي صحرا و باغ و زمين رعيتي كار مي كردم. بازي توي كوچه اصولاً ممنوع بود و بعد از غروب هم نمي بايست از خانه بيرون مي رفتم؛ به جز مجلس روضه يا مسجد. در محيط محله ما كسي كتاب نمي خواند؛ جز سه – چهار نفر روحاني اهل منبر. مجله و روزنامه و كسب خبرهاي روز، اصلاً معني نداشت. تمام معلومات ديني و دنيايي مردم در آنچه از مسجد و پاي منبر ياد مي گرفتند خلاصه مي شد. من هم تا شانزده – هفده سالگي ، جز آنچه در خانه يا مسجد يا روضه شنيده بودم ، چيزي نمي دانستم. آن هفت – هشت تا كتاب توي خانه را خوانده بودم، ولي پدرم هرگز كتاب تازه اي نخريد. پدرم مورد اعتماد اهالي بود، و مردم اسناد خود را براي نگهداري پيش او امانت مي گذاشتند و در اختلافهاي جزئي محلي هم رأي او را قبول داشتند. ميانه ما با زرتشتيها خوب بود و آنها به ما احترام مي گذاشتند. من تا موقعي كه به شهر رفت و آمد پيدا نكردم مثل پدرم روي بام اذان مي گفتم، ولي فقط ظهر و شب. اما اذان صبح را نمي گفتيم؛ چون بابا مي گفت: «زرتشتيها خوابند و ناراحت مي شوند.» فقط ماه رمضان بود كه پدرم در سحرها مناجات مي كرد و اذان مي گفت.
مسأله كتاب
من اصلاً متوجه نبودم كه ما مردم فقيري هستيم. از همان زندگي كه به آن عادت كرده بوديم راضي بودم. و اگر چه از بچه هاي صاحب باغ اربابي – كه مرا دهاتي حساب مي كردند – دلخور مي شدم، ولي آنها را خطاكار حساب مي كردم و حسادتي نسبت به آنها نداشتم. اولين بار كه «حسرت» را تجربه كردم موقعي بود كه ديدم پسر خاله پدرم – كه روي پشت بام با هم بازي مي كرديم و هر دو هشت ساله بوديم – چند تا كتاب دارد كه من هم مي خواستم و نداشتم. به نظرم ظلمي از اين بزرگتر نمي آمد كه آن بچه كه سواد نداشت آن كتابها را داشته باشد و من كه سواد داشتم نداشته باشم. كتابها، «گلستان» و «بوستان» سعدي ، «سيدالانشاء» «نوظهور» و «تاريخ معجم» چاپ بمبئي بود؛ كه پدرش، از زرتشتيهاي مقيم بمبئي هديه گرفته بود. شب، قضيه را به پدرم گفتم. پدرم گفت: اينها به درد ما نمي خورد: «گلستان» و «بوستان» و «تاريخ معجم» كتابهاي «دنيايي» اند. ما بايد به فكر آخرتمان باشيم. شب رفتم توي زيرزمين و ساعتها گريه كردم؛ و از همان زمان عقده كتاب پيدا كردم؛ كه هنوز هم دارم: از خوراك و لباس و همه چيز زندگي ام صرفه جويي مي كنم و كتاب مي خرم، و از هر تفريحي پرهيز مي كنم و به جاي آن كتاب مي خوانم.
از ده تا شهر
يك وقتي كار كوچه و صحرا كم شد (نمي دانم چرا) . قرار شد من بروم سركار بنايي و گلكاري كار كنم. اين كارها هم اغلب توي شهر بود، و به اين ترتيب من با شهر يزد آشنا مي شدم. در يزد، با اينكه بچه ها و بزرگها ما را دهاتي حساب مي كردند و لهجه و لحن حرف زدن ما را مسخره مي كردند، نارحت نبودم؛ چون راست مي گفتند: ما دهاتي بوديم و خيلي چيزها را نمي دانستيم. اما رفت و آمد توي شهر، براي من تازگيها داشت. نان نازك بازاري و پالوده يزدي و بعضي ميوه ها كه قبلاً هرگز نديده بودم و زندگي شسته – رفته تر شهريها مرا به شهر جذب مي كرد . به خاطر همين، يك روز گفتم: ديگر به صحرا نمي روم. پدرم! اوقاتش تلخ شد، ولي مادرم با كار در شهر موافق بود. از كار بنايي به كار در كارگاه جوراب بافي كشيده شدم. صاحب كارگاه با «گلبهاريها» ، صاحبان يگانه كتابفروشي شهر، خويشي داشت و او هم جداگانه يك كتابفروشي تأسيس كرد و مرا از ميان شاگردهاي جوراب بافي جدا كرد و به كتابفروشي برد. ديگر گمان مي كردم به بهشت رسيده ام. تولد دوباره و كتاب خواندن من شروع شد. در اين كتابفروشي بود كه فهميدم چقدر بي سوادم و بچه هايي كه به دبستان و دبيرستان مي روند چقدر چيزها مي دانند كه من نمي دانم. براي رسيدن به دانايي بيشتر، يگانه راهي كه جلو پايم بود خواندن كتاب بود. سه – چهار سال كار در اين كتابفروشي(كتابفروشي يزد، سر بازار خان) هوس نوشتن و شعر گفتن و با بچه هاي درس خوانده همرنگ شدن را در من به وجود آورد. يادم رفت بگويم كه در چهارده – پانزده سالگي ، همراه با كار رعيتي و يا شاگرد بنايي، مدت يك سال و نيم صبحهاي تاريك به مدرسه خان مي رفتيم و تا طلوع آفتاب، پيش يك «آشيخ» كه او هم روزها در گيوه فروشي كار مي كرد، با سه شاگرد ديگر، ياد گرفتن عربي را، با اصرار پدرم، شروع كردم؛ كه بعد اين كار متوقف شد. يعني خيلي سخت بود و رها شد. اذان صبح راه مي افتادم و تا شهر، كه نيم ساعت راه بود، پياده مي رفتم. توي راه، كه صحرا بود و سگ و شغال داشت مي ترسيدم. در اين درس چهار نفري – كه باز گرفتار مسأله «دهاتي» و «شهري» بودم – تا سر آفتاب نشستن و بلافاصله به خانه برگشتن و به سر كار روزمره رفتن، طاقتم را طاق كرده بود. به همين علت ، آن را ول كردم. ولي همين اندازه كه «نصاب» … را حفظ كردم و خود را تا «انموزج و الفيه» كشاندم، بعدها خيلي به كارم آمد؛ از اين جهت كه نسبت به بچه هايي كه در دبستان درسهاي رسمي امروزي را مي خواندند تجربه ممتازي به حساب مي آمد؛ و اين سبب شد كه بعدها بتوانم كتابها مختلف را بخوانم و هوس سر و همسري يا با سوادها را پيدا كنم. كتابفروشي يزد، به عللي، يگانه مركز و مرجع اهل كتاب و مطالعه در يزد شده بود؛ و از اين طريق، با عده اي از اهل شعر و ادب و محصلاني كه بعدها داراي مناقب و مقامات شدند آشنا شدم. اما يك وقت ديدم مثل اين است كه به محيط بزرگتري احتياج دارم؛ و از يزد دل بَركَن شدم و به تهران آمدم؛ بي آنكه بدانم در تهران چكار خواهم كرد. فقط مي دانستم كه تهران شهر بزرگي است و كتابفروشيها و چاپخانه ها و مدارس بزرگ دارد، و اهل علم و ادب در آنجا بيشترند؛ و از اين حرفها، كه به آرزوهايم پروبال مي داد. در بحبوحه جنگ دوم و يكي دو سال از شهريور 1320 گذشته بود كه ناگهان آمدم تهران. حال ناگزير مي بايست كاري پيدا مي كردم تا بتوانم با آن زندگي كنم؛ و اين كار، حتماً مي بايست كاري مطبوعاتي مي بود. در تهران با چند كتابفروشي ، از راه مكاتبه آشنا بودم؛ ولي نمي خواستم بروم و بگويم كار مي خواهم. ناشناسانه تقاضاي كاركردن را سهلتر مي يافتم. پيشتر، با مقالات «هاشمي حائري» انسي پيدا كرده بودم. با خودم گفتم يك روزنامه نويس مشهور با همه ارتباط دارد. نامه اي به ايشان نوشتم و گفتم كه كار مطبوعاتي مي خواهم. آقاي هاشمي قدري توپ و تشر زد و ملامت كرد كه به تهران مي آييد چه كنيد. ما خودمان از اين شهر در عذابيم. و از اين حرفها . بعد كم كم آرام شد و گفت: شما سه شنبه آينده بيا؛ يك فكري برايت مي كنم. سه شنبه بعد، آقاي «حسين مكي» را در همان اداره («روزنامه ايران» ظاهراً) صدا كرد و گفت بيا؛ اين همشهري ات آمده. من با آقاي مكي، در يزد آشنا شده بودم. آقاي مكي گفتند كه در خيابان «ناصر خسرو» با چاپخانه «حاج محمدعلي علمي» صحبت كرده ام . برو آنجا و بگو مكي مرا فرستاده است. همان روز رفتم و در «چاپخانه علمي»مشغول به كار شدم؛ و تا امروز همچنان در كتابفروش هاي متعددي مشغول كار هستم. (حالا، در هفتاد سالگي، كارم بيشتر تصحيح نمونه هايي چاپي كتاب است (.
كارهاي گوناگون
با اينكه در اين مدت چهل و هفت سال اقامت در تهران از كتاب دور نشده ام، ولي به كارهاي مختلفي دست زده ام و هر وقت از هر جا بد مي آوردم، چاپخانه علمي دوباره پناهگاه من بود. دو بار كتابفروشي داير كردم و هر دو بار ورشكست شدم. دو بار با يكي از كساني كه در چاپخانه آشنا شده بودم شريك شدم و به كار عكاسي حرفه اي پرداختم و هر دو بار مغبون و پشيمان شدم. يك بار يك عكاسخانه را خريدم، ولي بعد از يك سال واگذار كردم؛ چون با وضع من جور نمي آمد. در كتابفروشيهاي «خاور»، «ابن سينا»، «امير كبير» (دوبار)، «بنگاه ترجمه و نشر كتاب»، روزنامه «آشفته»، روزنامه «اطلاعات» و چاپخانه علمي (سه چهار نوبت و هر نوبت به مدت شش ماه تا چند سال) كار كردم. هر وقت نمي توانستم با جايي جور بيايم، از كار موظف و مستمري گرفتن دست بر مي داشتم و فقط كار فردي غلطگيري و فهرست اعلام نويسي و … را انجام مي دادم (كاري كه همچنان به آن مشغولم(.
زندگي تنهايي
من هيچ وقت كار دولتي نداشته ام؛ چون مدرك تحصيلي هم نداشتم و اصلاً راه استخدام شدن را بلد نبودم. ازدواج نكردم؛ چون نمي توانستم زندگي خانوادگي را اداره كنم و هميشه از بيكاري و بي پولي مي ترسيدم. با مردم هيچ گونه حشر و نشري نداشتم؛ چون هميشه و در همه جا، از بچگي، با تحقير رو به رو بودم. بنابراين از آنجا كه نمي خواستم مناعت و مختصر اعتماد به نفس باقي مانده ام را از دست بدهم، همواره به تنهايي و انزوا و گوشه گيري پناه مي بردم. معمولاً با حداقل درآمد و قناعت مرتاضانه زندگي مي كنم و در تنها چيزي كه قناعت نمي كنم خريدن كتاب و مجله است. تاكنون چند بار كتابخانه نسبتاً مطلوبي براي خود جمع آوري كرده ام. اما وقتي بيكار و بي پول شده ام آنها را به ثمن بخس فروخته ام، و بعداً دوباره شروع كرده ام. تنها دلخوشي ام در زندگي اين بوده است كه كتاب تازه شناخته اي را كه لازم داشته ام بخرم و شب آن را به خانه ببرم؛ خانه اي كه نمي دانم يك ماه بعد در آن هستم يا نه. تاكنون پنج بار خانه هاي كوچكي از 35 متري تا 100 متري خريده ام، و به ضرر فروخته ام ؛ در كار معامله بي عرضه ام. از آخرين باري كه (سال 1354) يك خانه 40 متري را در «نازي آباد» فروختم، ديگر نتوانستم خانه اي بخرم؛ و حسرت اينكه يك اتاق مناسب براي كار داشته باشم ، شريك عمرم شده؛ عمري كه ديگر سالهاي آخرش فرا رسيده است .
اما كتاب كودكان
اولين بار كه به فكر تدارك كتاب براي كودكان افتادم سال 1335 يعني در سن 35 سالگي ام بود. بعضي ها از كودكي شروع به نوشتن مي كنند، ولي من تا هجده سالگي خواندن درست و حسابي را هم بلد نبودم. در سال 1335 در عكاسي «يادگار» يا بنگاه ترجمه و نشر كتاب كار مي كردم و ضمناً كار غلط گيري نمونه هاي چاپي را هم از انتشارات اميركبير گرفته بودم و شبها آن را انجام مي دادم. قصه اي از «انوار سهيلي» را در چاپخانه مي خواندم كه خيلي جاب بود. فكر كردم اگر ساده تر نوشته شود، براي بچه ها خيلي مناسب است. جلد اول «قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب» خود به خود از اينجا پيدا شد. آن را شبها در حالي مي نوشتم كه توي يك اتاق 2 در 3 متري زير شيرواني، با يك لامپاي نمره ده ديوار كوب زندگي مي كردم. نگران بودم كتاب خوبي نشود و مرا مسخره كنند. آن را اول بار به كتابخانه اين سينا (سر چهار راه «مخبرالدوله») دادم. آن را بعد از مدتي پس دادند و رد كردند. گريه كنان آن را پيش آقاي جعفري ، مدير انتشارات اميركبير، در خيابان «ناصر خسرو» بردم. ايشان حاضر شد آن را چاپ كند. وقتي يك سال بعد كتاب از چاپ درآمد، ديگران كه اهل مطبوعات و كار كتاب بودند، گفته بودند كه خوب است. به همين خاطر، آقاي جعفري، پيوسته جلد دوم آن را مطالبه مي كرد. كم كم اين كتابها به هشت جلد رسيد. البته قرار بود ده جلد بشود، ولي من مجال نوشتن آن را پيدا نكردم. بيشتر اوقاتم صرف اسباب كشي و تغيير منزل و تغيير شغل و كار شده است. تنهايي هم براي خودش مشكلاتي دارد. بايد سبزي بخري، بنشيني پاك كني. بعد يك جوري آن را بپزي و بخوري و ظرف آن را بشويي. پيراهنت را وصله كني و اتاقت را جارو كني و رخت بشويي. و از اين قبيل كارها … روزها هم اگر براي مردم كار نكني، خرجي نداري. اگر اختيار دست من بود، براي خودم يك پدر ميليونر كه مدير يك كتابخانه هم باشد انتخاب مي كردم؛ ولي اختيار در دست من نبود. پدر و مادرم، هر دو در سن هشتاد سالگي مردند، در حالي كه كار و كتاب مرا مسخره مي كردند. براي كارهايي كه در زمينه كتاب كرده ام «جايزه يونسكو» گرفتم و همين طور «جايزه سلطنتي كتاب سال» سه تا از كتابهايم را هم «شوراي كتاب كودك» كتاب برگزيده سال انتخاب كرد. دو سال پيش، مادرم با سرزنش به من مي گفت: اين همه كه شب و روز مي خواني و مي نويسي پولهايش كو؟ اين هم شد كار كه تو پيش گرفته اي ؟! مادرم تقريباً درست مي گفت. اگر از همان اول به همان كار رعيتي چسبيده بودم يا به سبزي فروشي يا بقالي و چقالي، خيلي بهتر زندگي مي كردم؛ ولي نمي خواستم . خود كرده را تدبير نيست، و پشيمان هم نيستم.
فهرست مطالب:
مقدمه : 1
فصل اول
تاریخچه مقابر: 2
زیارت به چه معناست 4
جایگاه زیارت در فرهنگ ما 5
آرامگاه و مراحل تطور و تکامل آن در گستره فرهنگ ایرانی 6
سه نکته درباره آرامگاههای موجود 7
فصل دوم
« آذر يزدي » 10
زندگینامه آذر يزدي به روايت آذر يزدي 10
زادگاه 10
مسأله كتاب 13
از ده تا شهر 14
كارهاي گوناگون 16
زندگي تنهايي 16
اما كتاب كودكان 17
آثار مورد علاقه ام 18
خاتمه اي درباره همين نوشته 19
نمونه از دست خط آذریزدی 20
فصل سوم
استان يزد 22
محیط طبیعی ( موقعیت و وسعت ) 24
شهرستان يزد (گذر تاریخی) 24
پیشینه تاریخی 25
وجه تسميه يزد 27
ايساتيس 28
كثه 28
يزدان گرد 28
دارالعباده 29
جمعيت، نژاد، زبان، دين 30
جمعيت 30
نژاد 30
زبان 30
مذهب 31
صنايع دستي استان يزد 31
جاذبه ی تاریخی و معماری یزد 32
جاذبه هاي تاريخي
مکانهای تاریخی استان یزد 37
آثار تاریخی: 37
تصویر بنای امیرچخماق و ماه کامل 38
زندان اسکندر 39
باغ دولت آباد یزد 41
آتشکده زرتشتیان 48
خانه رسولیان 48
خانه ملک زاده 49
خانه محمودی 50
خانه لاریها یزد 50
دخمه زرتشتیان 52
حمام خان 53
آب انبار شش بادگیری 53
فصل چهارم
اقلیم و ویژگیهای جغرافیایی 54
مقدمه 55
1-خصوصیات اقلیمی مناطق گرم وخشک (فلات مرکزی) 55
2- ویژگیهای معماری بومی مناطق گرم وخشک 56
3- حدود وموقعیت جغرافیایی استان یزد 57
4- خصوصیات اقلیمی استان یزد 58
5- مشخصات اقلیمی شهر یزد 60
5-1 آب وهوا 60
5-2 تابش ( Radiation ) 61
5-2-1 جهت گیری در رابطه با تابش 62
5-2-2 بررسی راهکارهای سنتی در یزد در رابطه با مسئله تابش 63
5-2-3- سایه 64
طول سایه 64
روشهای استفاده از سایه 65
5-2-3-1-سایه بان 65
5-2-3-2-پوشش گیاهی 65
نتیجه گیری 66
5-3- دما (Temperature) 67
5-3-1-مشخصات دما 67
نیازهای حرارتی یزد 68
5-4-رطوبت نسبی (Relative Humidity) 69
5-4-1-مشخصات رطوبتی 70
5-4-2- راهکارهای سنتی در رابطه با رطوبت 71
نتیجه گیری 71
5-5 باد (Wind): 72
5-5-1- مشخصات بادها 73
5-5-2-مسئله تهویه 73
5-5-3- راهکارهای سنتی در یزد در رابطه با باد 74
بادگیر: 74
نتیجه گیری 75
5-6-نتیجه گیری کلی بحث اقلیم 75
اصول کلی معماری منطقه 77
درون گرايي : 79
معماری قدیمی یزد 81
بادگیر 81
معماری خانهٔ یزدی 82
فصل پنجم
مبانی طراحی فضاهای مذهبی 83
رابطه انسان با محیط 84
رابطه طراحی و فرهنگ 85
اصل سلسله مراتب 86
سلسله مرتب در فضاهای مذهبی 87
حس مکان: 87
جایگاه آب در فرهنگ ایرانی 89
حوض 91
رنگ در معماری آیینی 92
فصل ششم
معرفی نمونه هاي موجود
آرامگاه سعدی 95
تاريخچه آرامگاه حافظ 104
تاريخچه آرامگاه 104
بناي آرامگاه 107
صحن (حياط) جنوبي 107
تالار حافظيه: 108
صحن (حياط) شمالي 108
نمادشناسی بنا 111
طراح آرامگاه 112
آرامگاه حافظ 113
آرامگاه عطار نیشابوری 115
سنگ قبر شیخ عطار 115
آرامگاه عطار نیشابوری 117
دوره تاريخی 117
آرامگاه فردوسی 119
موقعیت کنونی 120
تاریخچه 121
آرامگاه فردوسی )توس( 123
حكيم ابوالقاسم فردوسى 125
فردوسى و آرامگاهش 127
آرامگاه فردوسی بزرگ 129
نگاهی به معماري آرامگاه حکیم عمر خیام 133
مقبره خيام – نيشابور 134
آرامگاه خیام در نیشابور 135
آرامگاه کمال الملک در نیشابور 139
فصل هفتم
برنامه فیزیکی طرح 143
تحليل سايت 143
هندسه و ابعاد زمین 143
عوامل موجود در سایت 143
دید و دسترسی 144
دسترسی ها 146
ضوابط و استانداردها 152
معرفی طرح 154
هدف از طراحی آرامگاه 154
تعریف کانسپت 154
ایده اصلی طرح 156
سناریو طرح 157
دیاگرام 160
اصول طراحی 161
کانسپت اولیه طراحی 162
شیت های نهایی 166
منابع 169
بخشی از تصویر های نقشه ها ، طرح ها ، پوستر ها:
تصاویر فایل:
خرید رساله:
در پایان خرید ، لینک دانلود فایل نمایش داده می شود و به ایمیل شما ارسال خواهد شد. راهنمای خرید و دانلود فایل- فرمت رساله: word – pptx
- فرمت نقشه: dwg
- حجم فایل ها: 32 مگابایت
- برای مشاهده لیست رساله و مطالعات های معماری اینجا را کلیک نمائید.
- سفارش انجام رساله و طرح پذیرفته می شود.
- شماره پشتیبانی و سفارشات معماری : 09037758555 – 10 صبح تا 4 عصر
- ایمیل های پشتیبانی : parsacad.com@gmail.com – info@parsacad.com
- رساله معماری با رساله معماری هم تبادل می شود و نیاز به خرید نیست.
باسلام ارشد تکنولوژی معماری ام.برای پایان نامه : طرح توسعه امامزاده شهرمان را انتخاب کرده ام .متاسفانه مطلب زیادی پیدا نمیشود راهنمایی کنید