انسان و معماری 80 صفحه – تعریف معماری – انسان طبیعت معماری – رابطه انسان و معماری -معماری
ارسال شده از آرشیو نقشه های سایت
عنوان: انسان و معماری 80 صفحه – تعریف معماری – انسان طبیعت معماری – مقاله ای در مورد انسان و معماری
مقدمه
پس از سالها زندگی پراكنده و بدوی نسلهای بشری، رفته رفته نیاز و طبع اجتماعی انسانها سبب شد هستههای مدنیت و كلنیهای انسانی (human colonies) شكل بگیرند و پایههای تمدن كهن امروزی پایهریزی شوند.
مصر در كنار رود نیل سرزمینهای آشور، كلده، بابل، بینالنهرین و دشت و جلگههای وسیع سرزمین آریایی ایران (Persian) همه و همه نقطههایی است كه روی نقشههای جغرافیایی اولیه ظاهر و رفته رفته پر رنگ شدند و هویت یافتند و با توسعه زندگی اجتماعی بشری و ساز و كارهای اقتصادی و بازرگانی و حوزه كاشت و برداشت، گسترش و تزاید آنها ادامه یافت. این سیر تاریخی همچنان ادامه پیدا كرد تا امروز كه ما شاهد قارههای پنجگانه كره زمین با شهرها، شهركها و روستاها و مهمتر از اینها، كلانشهرهای عظیم روی نقشه جهان هستیم.
برای دانلود به ادامه مطلب بروید…
نام فایل : انسان و معماری 80 صفحه – تعریف معماری – انسان طبیعت معماری – مقاله ای در مورد انسان و معماری
فرمت فایل: word
بخشی از مقاله:
در این قارهها بافتهای متفاوتی شكل گرفتهاند: از بیغوله و كپرها و حصیرنشینها و سكونتهای حاشیهای و تحمیلی كه بگذریم، بافتهای مسكونی، تجاری، اداری و بازرگانی را در جای جای جهان و با گونه گونی بسیار میبینیم.
امروز خانههای ویلایی بزرگ و كهن جای خود را به الگوهای كوچك، با متراژ كوچك آپارتمانی داده كه در دل برجها و آسمانخراشهای عظیم جای گرفته اند. بازارهای سنتی و سرپوشیده گلی قدیمی با سقفهای گنبدی و زیبا جای خود را به پاساژها و مراكز خرید بسیار بزرگ و چند طبقه با آسانسورها و پلههای برقی داده است.
فضاهای سبز وسیع خانههای قدیمی، محلات و خیابانها، جمع و جور شده و در پاركها و بوستانها و حاشیه بعضی خیابانها خلاصه شده است. راهها و جادههای باطراوت و خلوت درشكهرو، سواره رو و پیاده رو تبدیل به خیابانهای شلوغ و پرترافیك چند بانده و بلوارها و بزرگراههای وسیع شده است.
انسان امروز به جای پیاده روی در حاشیه باصفای خیابانها و گذر سواره از جادههای خلوت، درگیر ازدحام، انبوه خیابانها و بعضا شلوغی اتوبوسهای پر از جمعیت، بزرگراههای عظیم و شتاب مترو و … است.
هوای پاك و آسمان آبی و فضای سرسبز، كم كم به هوای آلوده و آسمان تیره، شلوغ و آغشته به صداها، برقها و آژیر خودروها بدل شده است. از زندگی با صفا، خوش و آسوده دیروز خبری نیست و انسان امروز درگیر زندگیهای پرزرق و برق، اما پر دردسر و ناآرام و پر هیاهو با دل مشغولیهای بسیار است. البته درست است كه سهمی از مشكلات به افزایش جمعیت و گسترش جوامع امروزی و به تبع آن مسائلی از قبیل تمركز كار، حرفه، صنایع، مراكز تجارت و بازرگانی و اقتصاد و… بر میگردد كه لامحاله بایستی صورت میگرفت، اما باید پذیرفت كه قسمت عمدهای از این زندگی را میتوانستیم به شكل بهتری داشته باشیم.
مواردی چون قطبی شدن شهرها و مناطق مسكونی به شمال و جنوب، چهره كریه و ناخوشایند ساختمانسازی و بلندمرتبهسازی بیرویه در سطح شهرها و مناطق، بهمریختگی بافتهای مسكونی، نابودسازی محیطزیست بشری و مهمتر غیراصولی بودن و مقاوم نبودن ساخت و سازها در قبال حوادث نامترقبه بهخصوص زلزله، ساخت و سازهای تقلیدی، بدون الگوی صحیح و قابل قبول، خارج شدن از اصول و ضوابط سنتی و نوین در كاربرد مصالح و استفاده صحیح از آن و عدم رعایت سبكسازی در ساخت و سازها و امثال آن موید سهل انگاریهای ما در اینباره است.
اما این همه حاصل سهلانگاریهای نسل ما نیست. بلكه حاصلی است كه در طول قرون و اعصار فراهم آمده و در عصر حاضر عمده آن رخ نموده است.
برای مثال منزل(comfortable Home) كه محل نزول از مركب و آرامش یافتن و استراحت كردن و نزول یافتن در محل سكونت و خانه بوده است، كم كم به الگوی تحمیلی و اجباری تبدیل شده كه آشیانه یا خوابگاهی ناآرام و غیر متناسب با طبیعت و فطرت انسانی است و آسایش او، هویت و فرهنگ او را تحتالشعاع قرار داده است. مرحوم دكتر كریم پیرنیا میگفت: در قدیم خانهها را آدموار میساختند، یعنی برای سكونت و راحتی انسان. اما تغییرات و تحولات غیر اصولی در ساخت ساز و تاسیسات و كاربرد مصالح ساختمانی و طراحی، خانهها را تبدیل كرده به فضایی كه دیگر راحتی و آسایش و لطافت ندارد و تنها سرپناهی است كه به ناچار آن را میپذیریم و به آن پناه میبریم.
بنابراین طرح این نكته ضروری است كه همه آنچه مورد انتقاد است، خود را به ما تحمیل كرده و ما نیز اجازه دادهایم بدون هیچگونه بومیسازی و ایجاد صلاحیت و تناسب با زندگی انسان ایرانی وارد عرصه تعایش ما شود كه البته بهقول پروفسور رفیعپور این ضایعات و خساراتی است كه انسان در اثر تحول و توسعه و در تضاد با راه و رسم صحیح زندگی انسانی میپردازد. و تنها راه چاره در این عرصه آن است كه این ضایعات را به حداقل كاهش دهیم و همین امر نیز تدابیر خاص خودش را میطلبد.
برای تدبیر در این باره ضروری است بدانیم كه همه آنچه را كه از آن سخن میگوییم ناهنجاری فضای زیست ما نیستند. بعضی ضرورت و اقتضای توسعه و تحول بوده است و نیز ضروری است كه بدانیم هنوز چیزهای بسیار برای افتخار و بالیدن داریم. میراث كهن و یادگار تمدن كشور ما در صورت تعمق، راهگشای بسیار خوبی خواهد بود.
و نیز باید به خاطر داشت به دلیل ویژگیهای خاص هنر معماری، هر عملكردی در حوزه معماری و هنر، روش نوین درساخت و سازها و طراحیها، شهرسازی و شهرهای جدید و بافتهایی كه امروز ایجاد میشوند نیز برای آیندگان به جا خواهد ماند و آنها ما را قضاوت خواهند كرد!
سارتر آزادی بی قید و شرط را از امکانات ذهن آدمی دانست . به نظر او آدمی آزاد است هر چه می خواهد اختیار کند و به همین جهت است که باید او را مسئول انتخاب های خود دانست .
اگر از دوره دکارت ، انسان موجودی است خردورز ، از نظر استوارس موجودی است فرهنگی و ماهیت انسان در بستر فرهنگ شکل می گیرد . لذا جهت رهیافت به ماهیت بشر ، باید زبان ، فرهنگ و قومیت را مطالعه کنیم.
علامة طباطبايي در كتاب نهايه الحكمه:
ما انسانها موجوداتي واقعي هستيم و همراه ما موجودات ديگري هستند كه بسا در ما تأثير ميگذارند يا از ما تأثير ميپذيرند، همانطور كه ما در آنها اثر ميگذاريم يا از آنها تأثير ميپذيريم.
مرحوم دكتر كریم پیرنیا میگفت:
در قدیم خانهها را آدموار میساختند، یعنی برای سكونت و راحتی انسان.
توماس مور (1478 ـ 1535) نگارندۀ کتاب اُتوپی Utopi که نمونۀ برجستۀ هیومانیزم در دیباچۀ عصر رنسانس می باشد:
“اُتوپیایی (ناکجا آباد) باید ساخت که در آن انسانها بدون قید و شرط، آزاد و آرام زندگی اشتراکی نمایند.”
انسان، فراتر از ماشين
دكتر علياصغر مصلح: اگر بخواهيم توضيحي از ريشههاي دو جريان فهم فلسفي در سدههاي جديد، نخست در سنت تحليلي (آنگلوآمريكان) و سپس در سنت قارهاي ارائه دهيم، بيشك به دو چهره دورانساز آغاز عصر جديد فرانسيس بيكن (1618ـ1561) و رنه دكارت (1650ـ1596) ميرسيم.
. بيكن پدر تجربي مسلكي انگليس و دكارت سرسلسلهدار عقلي مسلكان فرانسوي و آلماني است. از اين رو اين يادداشتها كه كوششي براي فهم انسان در عصر جديد است، با اين دو چهره نامدار آغاز ميشود.
رنه دكارت و فرانسيس بيكن دو نماينده اصلي آغاز تفكر دوره جديدند. آنچه پس از گذشت چهار قرن از متافيزيك جديد كاملاً در اين دو فيلسوف خود را آشكار ميكند تكيه بر سوژه (فاعل شناسايي) است. سوبژكتيويسم (اصالت فاعل شناسايي) بنيان مشترك نظامهاي فلسفي دوره جديد است.
نظام فلسفي دكارت با اصل قراردادن انديشه انسان قوام مييابد. علت انديشه خداوند است، اما خود خداوند با تكيه بر اصالت انديشنده و محتواي انديشه او اثبات ميشود.
پس وجود خداوند با مبنا قرارگرفتن اصول انديشه انسان و وجود جهان با تكيه بر خداوند و توسل به صفت كمال او ثابت ميشود. «ميانديشم پس هستم» دكارت نقطه ثابتي بود كه به زعم وي، شك را زايل ميكند و تفكر يقيني با آن آغاز ميشود.
خودآگاهي سوژه بنياني است كه دكارت براساس آن ميخواهد ديگر اجزای فلسفهاش را پيريزي كند؛ اما اين اصل يقيني، يعني «فاعل انديشنده و شناسنده»، به نحو ضمني اصالت بخشيدن به وجهي و شأني از انسان و تعيين مقام و موقعيت جديدي براي او بود. باكو ژيتوي دكارت تلقي جديدي از انسان و راهي جديد را معرفی کرد.
آنچه دكارت اظهار كرد در ابتدا با مشكل نحوه تبيين رابطه جسم و نفس روبهرو شد، ولي اين تصوير جديد از انسان مسائل و پيامدهاي بسيار بيشتري داشت كه تاريخ متافيزيك جديد را ميتوان براساس نحوه بسط و اصلاح آن يا جرح و تعديل و رد و انكار آن روايت كرد. پاسخهاي خود دكارت در مورد نسبت انسان با جهان، انسان با خدا، رابطه جسم و نفس انسان هيچ كدام كافي به نظر نميرسيد و لذا فيلسوفان دكارتي كه كليت تلقي دكارت را پذيرفته بودند، هر كدام به نحوي درصدد افكندن طرح نو و جبران خلل و كاستيهاي طرح وي برآمدند.
آنچه كه به دكارت اهميت بخشيده نه نظام متافيزيكي وي است، بلكه اظهار تلقي دوره جديد از انسان است. هرچه از زمان دكارت گذشته اهميت كوژيتوي او آشكارتر شده است. كوژيتوي دكارت بيانگر نقش جديد انسان در عالم است. مجموعه شرايط و اوضاع در دوره جديد دگرگون شد، اكتشافات جديدي صورت گرفت، نظريات جديدي در علوم پيدا شد و اوضاع اجتماعي، فرهنگي و… به نحوي اساسي تغيير كرد. نقش دكارت در اين ميان، آن بود كه پرسشهاي دوره جديد را به وضوح در معرض انديشه قرارداد.
فرانسيس بيكن نيز به رغم تفاوتهايي كه با دكارت دارد، در اين دريافت كه عالم جديدي آغاز شده و انسان در حال احراز نقشي جديد در عالم است با وي مشترك است. ابراز تلقي جديد از علم و مترادف دانستن علم و قدرت يك نشانه آن است. نشانه ديگر، تقسيمبندي علم به 3 قسم: فلسفه تاريخ و هنر براساس قواي سهگانه نفس، يعني عقل، حافظه و خيال است. درك ناگفته بيكن در اين نحوه تقسيمبندي و التفات به كوژيتوي دكارت، ميزان نزديكي دو فيلسوف به يكديگر را آشكار ميكند. آنچه در تلقي دوره جديد اصالت دارد انسان است و آن هم انسان داراي ادراك و شناخت. اعتبار خدا، جهان و حتي خويشتن به ميزاني است كه در دايره انديشه و شناخت «من» درآيد. اطلاق عنوان سوبژكتيويته در فلسفه معاصر بر فيلسوفان دوره جديد، حامل چنين بار معنايي است.
اما در محدوده بحثهاي انسانشناسي فلسفي، سهم دكارت آن بود كه وي انسان را ماشين پيچيده داراي نفس معرفي كرد و فصل مميز انسان از ساير حيوانات را عاقل و داراي نفس بودن او دانست.
همان كه بعد از وي، به وسيله لامتري كنار گذاشته شد و انسان تنها به منزله يك ماشين پيچيده تبيين گرديد. (كونستمن، ص 107) ماجراي دوگانه انگاري وي و قول به دو جوهر جسم و نفس نظريه ديگري است كه چگونگي ايجاد تعادل و توافق بين آنها و نحوه تاثير و تاثر آنها بر يكديگر، نسبت آنها با خداوند، فيلسوفاني چون خولينكس، ن. مالبرانش، اسپينوزا و لايبنيتس را به انديشه واداشت و باعث شد كه آنها طرحهاي مختلفي در افكنند.
انسان شناسی بنیادین: این سطح از انسان شناسی وحدت نهایی و بی بدیل و مطلق انسان را می کاود و در جستجوی مفهوم، ماهیت و تصور انسان به عنوان ساختاری بنیادین و غیر تاریخی است که از این طریق توصیف های متنوع از انسان را قابل درک گرداند چنین دانش پایه ای از انسان کاملا انتزاعی و در نتیجه بنیادی، فراگیر و در عین حال ناقد روش هاست و حدود هر انسان شناسی را تعیین می کند این انسان شناسی فلسفی بنیادین هم نتایج حاصل از دانش های مربوط به انسان را مد نظر قرار می دهد و هم از انسان شناسی های بخشی و حوزه ای بهره می گیرد به طور کلی اندیشه های ارائه شده در باب مقایسه و تقابل انسان با حیوان، بررسی و فهم رابطه انسان با خدا و در هستی و جهان انگاشتن او در حیطه این انسان شناسی بنیادین جای می گزارد.
انسان / حیوان. مقایسه انسان با حیوان دو نگرش عمده سلبی (کاستی در طبیعت انسان) و ایجابی (فزونی هایی در این طبیعت) را در بر می گیرد. نگرش سلبی در دوران باستان از آن پروتاگوراس است که در اسطوره آفرینش اش
(Roughley 2000) ظاهر می شود و در دوران جدید از سوی گهلن طرح می شود
او که سعی کرده بر اساس داده های علوم خاص تبیینی فلسفی از ذات انسان
(Kaminski 1998) ارائه نماید، معتقد است که انسان در تنگنای دو جانبه ای قرار دارد
فشاری به دلیل گشودگی بی حد و حصر در قبال عالم از ناحیه بیرون و فزونی بیش از حد قوای محرک زیستی از ناحیه درون انسان ذی نقص یا رخنه دار هردر بی تناسبی عمده میان استعدادهای غریزی و انطباق محیط زندگی را تجربه می کند از طرف دیگر نگرش ایجابی فزونی خصیصه هایی را برای امکان نوعی حیات روحی و اجتماعی فراهم می نماید این اندیشه در دوران باستان از سوی دیوگنس آپولونیایی و در دوران کنونی از آن پورتمان است.
پورتمان بر اساس یافته های زیست شناسی و مطالعه تطبیقی رفتار انسانی (Ibid) با مخالفت شدید از طرز برخورد یک جانبه از انسان که او را تنها به عنوان موجودی در سلسله مراتب تکامل زیست شناختی و تاریخ انواع داروینی قرار می دهد معتقد است که انسان امیال و غرایز اش را به شکلی نسبتا آزادانه در اختیار می گیرد.
از سویی دیگر مارکس معتقد است که زمانی انسان خود را از حیوان متمایز می کند که شروع به تولید وسایل زیست اش می کند. (Midgley 2000).
نتیجتا در هر دو بینش (سلبی و ایجابی) انسان با فعالیت سازنده اش بر ساختار زیست شناختی اش غلبه کرده و توازنی را ایجاد می کند.
یعنی انسان هم انسان جبرانگر (Marqurd) است و هم مخلوق خلاق (Landmann) و در واقع ترکیبی از این دو یعنی انسان موضع دار برون مرکز پلسنر (دیرکس 1384)
پلسنر ترکیب نظری از علوم خاص را در ارتباط دقیق با متا فیزیک ها و اخلاق است ارائه می دهد که در موقعیت میانی نظریه هستی و علوم طبیعی
همچنین اندیشمند فرانسوی لیبرال، Constant، مفهومی سه گانه را از وجود انسان طرح می نماید (Kaminski
1998 قرار دارد
هیجان، عقلانیت و حیوانیت که در ارتباط نزدیک با یکدیگر چنین سرشت سه گانه ای را در انسان به وجود می آورند. (Krusznska 1998)
انسان و خدا. عهد باستان و قرون وسطی انسان را قبل از هر چیز به متناهی بودن اش می شناسد که او را تابع الوهیت یا خدا می کند.
به نظر آگوستین پرسش از خدا در من و در ضمیر انسانی برانگیخته می شود. آکویناس بر وجود مستقل روح انسان در نگرشی که غیر مادی بودن اش توسط خدا در دانشی فکری ظهور یافته تاکید می کند ( Krapiec 1998)
. ولی در عصر جدید این طرز تفکر نه تنها نفی که معکوس شده است: انسان به تدریج جای خدا را می گیرد و او را تابع خود می کند.
در فلسفه دین فویرباخ این انسان است که خدای خود، نوع یا ذات نامتناهی انسان، را متناسب با خود می آفریند
بلوخ معتقد است اگر چه مضامین عقیده دینی اوصاف دنیوی غایات عمل جمعی و سیاسی انسان است ولی تاکید می کند که مقولاتی چون امید، آنچه نو است.
و هجرت (خروج) به عنوان نوعی متعالی نا خدا گرایانه پس از مرگ خدا و به مثابه استعلایی بدون موجود متعالی نمایان گر می شوند (دیرکس 1384)
انسان و جهان. بنیان گذار رمانتیسم فلسفی، Schelling ، از هویت تمامی حوزه های جهان سخن می گوید
انسان هوشمند به جهان پیوند خورده است و باید از یکتایی ش آگاه باشد چنین دانشی بیگانگی او
را از طبیعت اصلاح خواهد کرد: انسان هوشمند به مثابه انسان جهانی. چنین نگرش هایی در نزد فیلسوفان رمانتیکی مثل
Novalis، Holderlin، Baader و Schubert
به چشم می خورد، نیز در نزد نئو رمانتیسم هایی چون
. دوکارتین انسان و موقعیت اش در جهان را بر اساس قیاس های وسیعی از یافته های پیدایش و تکامل جهانی و زیستی طرح می کند.
در انسان محور گرایی هستی شناختی انسان در شیوه ای که کنش می کند و موقیت اش در جهان به عنوان موجودی ویژه به ظهور و هستی می رسد
(Kaminski 1998). ماکس شیلر با تعریف انسان به عنوان
«مخلوقی که در حال فراتر رفتن از خود وجهان» است، معتقد است که وضعیت گشودگی در برابر جهان و شور نامتوقف برای نفوذ در گشودگی فضای جهان انسان را مجبور کرده است تا در جستجوی چگونگی جای دادن مرکزیت مطلق اش بیرون از جهان باشد (1998
Tchernaya). هستی شناسی مارتین هایدگر در تلاش برای ایجاد شکلی جدید از انسان شناسی فلسفی، زبانی جدید و روشی نو برای فهم هستی انسان (در هستی بودن انسان)
ارائه می دهد. از نظر هایدگر «امکان هستی کلی که واقعی و وجودی است با در جهان بودن انسان» فراهم می شود (140:Mulhall, 1996 )
. هستی انسان ها ساختاری از امکان های وجود را دلالت می کند، شیوه های وجودی که انسان ها برای انتخاب آن آزادی دارند (Kim 1998)
شکل متاخری از انسان شناسی بنیادین را می توان باز در آثار ادگار مورن یافت:
وحدت انسانی (1974)، سرمشق گمشده: ماهیت انسانی (1973)، سینما یا انسان انگاره ای (1956) و انسان و مرگ (1951)
4. انسان شناسی اخلاقی: نه تنها نیاز به عقل نظری برای نگرش فراگیر و نظام مند برای یک وحدت نهایی از ماهیت انسانی وجود دارد
بلکه همچنین ما نیازمند عقل عملی برای برخورداری از الگوهای اخلاقی تعهد آور در راستای تحقق انسان شناسی فلسفی جامع تر و انسانی تری نیز هستیم
رابطه معماري با طبيعت
* رابطه بين طبيعت با ساخت وسازهاي انساني در دو مقياس كلان (برنامه ريزي سرزمين) و خرد (معماري وشهرسازي) مورد بررسي قرار مي گيرد. در مبحث كلان، جغرافياي طبيعي به منظور ساماندهي ساخت وسازها برحسب شرايط طبيعي، اقتصادي و اجتماعي و حتي سياسي مورد مطالعه قرارگرفته و رابطه انسان با طبيعت در معماري و شهرسازي تبلور پيدا مي كند. طراحي با طبيعت همواره از دو جنبه زيبا شناختي و بهره برداري از طبيعت مطرح بوده و در اين روند طبيعت همواره بعنوان بسترحيات آدمي مورد توجه معماران واقع شده است.
* در سير تحول ايجاد باغ از دوران باستان، تا پيدايش و ظهور ويلاها در قرون مياني بدين سو، و شكل گيري پارك ها و ايجاد فضاهاي سبز شهري در دوران صنعتي و معاصر، همواره توجه به طبيعت وجود داشته است . نحوه برقراري ارتباط انسان با طبيعت از دوران باستان يعني هنگامي كه انسان رابطه اي هماهنگ و ستايش آميز با طبيعت داشته تا هم اينك كه اين ارتباط و وابستگي به طبيعت ، شور و اشتياق حضور درعرصه مناظر طبيعي وچشم اندازهاي بكر و وحشي را نشان مي دهد ادامه داشته است .
تغيير رابطه معماري امروزي با طبيعت
* اگر تا پيش از دوران معاصر ، معماري سعي در هماهنگ كردن خود با شرايط اقليمي و طبيعي پيرامون خود داشت ، از يك دوره خاص به بعد خود را از اين قيد
رها كرد .
* در سالهاي اخير انسان سعي كرده است به دنيايي فراتر از محيط زيست طبيعي خود دست يابد . انسان امروز مشتاق دستيابي به جهاني خارج از طبيعت و ساخت دنيايي ديگر در آن است .
* شايد بتوان بتوان يكي از اصلي ترين مصداق هاي عوض شدن چهره و ساختار شهر و معماري امروزي نسبت به گذشته را ، در تغيير رابطه فضاي ساخته شده با
محيط ، اقليم و طبيعت پيرامون پيدا كرد .
* از دلايل اين تغييرات دو علت :
1) رهايي از محدوديت ها
2) انرژي ارزان و طبيعت فراموش شده
* در دوران معاصر نيز كه مسئله پيوند بين شهرها و معماري با طبيعت مورد توجه و بازبيني طراحان و برنامه ريزان شهري قرارگرفته است. بازگشت به اصالتهاي هنري و معماري گذشته با هدف كيفيت بخشي به محيط هاي مصنوع وانسان ساخت و با نگرش به ارزشها و هويت فرهنگي چنين آثاري، لزوم بازنگري در روش هاي طراحي فضاهاي زيستي را الزامي ساخته است.
تاثير طبيعت بر سازه ها
* در معماري ، سازه بايد تابع قوانين طبيعت و تامين كننده الزامات آن باشد و به طبيعت احترام بگذارد . هر نوع توسعه يا پيشرفت در مهندسي ساختمان فقط به كمك اين قوانين امكان پذير است . نوعي سادگي ذاتي در طبيعت وجود دارد كه
اگر بتوان آن را در طراحي سازه به كار بست ، مي توان مطمئن بود كه ساختماني موزون و زيبا به وجود خواهد آموخت . طبيعت به ما درس طراحي سازه مي آموزد.
طبيعت با قوانين جاري درون خود راه هايي را نشان مي دهد كه مي توان با استفاده از آنها با كمترين اجزا ، تركيبات متنوع و بي انتها از فرم هاي سازه اي را به وجود آورد . طبيعت فرم ها و سازه هايي را بر اساس اصل استفاده از كمترين انرژي خلق مي كند .
* بلورهاي برف نمونه اعجاب آميز از اين توانايي طبيعت هستند . بلور برف داراي فرمي شش وجهي ، متقارن و يكنواخت است و مي تواند الگوهاي نامحدودي ايجاد كند كه هيچ كدام تكراري نيستند . هر دانه بلور برف منحصر به فرد است و در عين حال الگوهاي گوناگوني درون خود دارد .
معماري هماهنگ با طبيعت
* در شهرهاي قديمي ، معماري حاصل يك تجربه طولاني از همزيستي انسان و طبيعت مي باشد ، يعني پاسخ انسان شهرنشين به دشواري هاي پيرامون خود ،
از راه فرم ها و شكل هاي معمارانه بيان مي شود ، بدون آنكه اين پاسخ ها بخواهند بر طبيعت غلبه كنند يا ناديده گرفته شوند . يعني در حقيقت معماري ، طبيعت را به عنوان بستر اصلي شكل گيري خود مي شناسد و سعي مي كند راهي براي زيستن در جوار آن يا همراه با آن پيدا كند .
* نمونه اين اتفاق را در شهرهاي كويري ، شهرهاي شمالي و شهرهاي سرد كوهستاني ايران مي بينيم . معماري خانه ها ارتفاع ديوارها و ضخامتشان ، اندازه پنجره ها و شكل آنها ، عرض كوچه ها و بسياري عناصر ديگر ، راه هايي هستند براي زندگي همراه با طبيعتي كه مي تواند خشن يا برعكس معتدل و مهربان باشد. معماري شهري مثل يزد اصلاً نمي تواند در شهري مثل اردبيل تكرار شود .
همزیستی طبیعت ومعماری
ساختمان موزه حیات و محیط زیست York county ، كارولینای جنوبی آمیزهای از معماری سبز و پایدار است.
«معماری سبز» (Green Architecture) یا «معماری پایدار» (Sustainable Architecture) یكی از گرایشها و رویكردهای نوین معماری است كه در سالهای اخیر مورد توجه عده زیادی از طراحان و معماران معاصر جهان قرار گرفته است. این معماری كه برخاسته از مفاهیم توسعه پایدار میباشد، در پی سازگاری و هماهنگی با محیط زیست، یكی از نیازهای اساسی بشر درجهان صنعتی كنونی است.
سایت این موزه (یك قطعه زمین بكر 400 جریبی) كه در فاصله 30 دقیقهای از جنوب Charlotte، كارولینای شمالی قرار دارد، فرصت بینظیری را برای ایجاد ارتباط مجدد میان جامعه محلی و رودخانه كه عامل اصلی سكونت در این ناحیه محسوب میشود، فراهم میكند. چشمانداز موجود سایت، فضاها و دیدهای جالب توجهی بهویژه در ناحیه اطراف جویبار میان جزیره و ساحل شمالی، یعنی جایی كه موزه واقع است، ارایه میدهد. جویبار و جزیره دارای پوشش گیاهی متراكم، واحهای خنك، آرام و حفاظت شده ایجاد میكنند و توسعه و تكمیل معماری ومنظر در آینده، گیرایی این فضا را از طریق مجموعهای متوالی از فضاهای داخلی وخارجی كه گذرگاهی به شكل گردنبند درست كردهاند، افزایش خواهد داد.
توالی فضاهای موجود در سراسر سایت ـ از جاده ورودی، سطوح تخت اختصاص یافته به پاركینگ، حیاط ورودی، خود ساختمان، نمایشگاههای داخلی و باغهای واقع در پایین سایت، تا آنسوی جزیره نوعی حس اکتشاف تدریجی فضا، در بازدیدکننده ایجاد خواهد کرد. تختههای بالاآمده از سطح آب نیز، به پلهایی تبدیل میشوند که امکان عبور بازدیدکنندگان از جزیره را فراهم میکنند.
ساختمان موزه و باغهای اصلی آن درست در بالای جلگهای که حاصل سیلابهای 100 ساله است، واقع هستند. ساحل فرسایش یافته، یعنی محل وقوع سیلابها، ممکن است در عمل بخشی از نمایشگاههای بیرونی واقع در هوای آزاد باشد. عموماً در طول یک روز مشخص، ارتفاع سطح آب، بسته به میزان آزادسازی آب از سد Lake Wylie به شمال، حولوحوش 3- 5 فوت تغییر میکند.
ساختمان موزه در نزدیکی درختان اصلی سایت که قرار است از آنها محافظت شود، به موازات قوس تپه گسترش یافته است. جهت قرارگیری ساختمان این امکان را فراهم میآورد
که نور طبیعی فراوانی از سمت جنوب (رو به رودخانه) وارد موزه شود و بام نیز بهصورت پلهپله و در چندین سطح طراحی شده است تا قسمت مرکزی ساختمان با نورگیری از میان سقفها، از نور ملایم بهرهمند شود.
داخل موزه بر اساس سلسله مراتبی از درجات مختلف نور و فضا، به لایهها و بخشهای مختلف تقسیم شده است. گالریهای شمالی که اشیاء حساس به نور در آنها نگهداری خواهند شد، تماماً در دل تپه فرو رفتهاند و کاملاً محصور و فاقد نور هستند. گالری میانی که نور از میان سقفها وارد آن میشود، فضایی شبیه راهروی میانی کلیساست و دارای دو تراز ارتفاعی مختلف میباشد. دسترسی به تاسیسات نمایشگاهی این گالری از طریق راهروهای باریک و نیز مسیرهای پیرامون گالری خواهد بود. گالریهای جنوبی سرشار از نور و جریان هوا هستند
دیوارهای ساخته شده از بلوکهای توخالی که ظاهرشان شبیه دیوارهای سنگی است و انتهایشان، به تبعیت از پروفیل تپه، اندکی انحنا یافته است، از بین رفتن تدریجی بندهای ماهیگیری موجود در رودخانه پایین را که اکنون ویرانههایی از آنها بر جای مانده است، به مردم یادآوری میکنند. قدمت بندهای ماهیگیری برجای مانده از مردمان ناشناخته عهد باستان، حدود 5000 سال تخمین زده میشود. از این رو میزان عمق و تاثیر حسی که به لحاظ زمانی و تاریخی از این ویرانهها به بیننده منتقل میشود، غیر قابل سنجش استLance Hosey، یکی از معماران پروژه، در اینباره میگوید: «این ویرانهها به یک دوره مهم تاریخی اشاره میکنند. به اعتقاد ما، بندهای ماهیگیری یکی از برترین نمودهای تعامل میان انسان و طبیعت هستند و نمونه مشابه بسیار کاملی برای این پروژه محسوب میشوند. بر این اساس، فرم، مصالح و رابطه ساختمان با لندسکیپ، از این سازههای ساده الهام گرفته شده است»
طبیعت
انسانها در آغاز به خاطر بیدانشی از طبیعت میترسیدند و برای هر پدیدهای خدایی میانگاشتند. مانند خدای دریا. خدای توفان. خدای بادها. خدای جنگلها.
بعد در دینهای سامی/ابراهیمی (پس از آشنایی با دینهای ایرانی) یک خدای بزرگ شناخته شد که در آسمانها نشسته و انسان را به زمین فرستاده و او را در مرکز طبیعت قرار داده است. (البته در دین ایرانی انسان با خدا همکاری میکند اما در دین سامی باید خدا را بندگی کند و به خاطر گناهی که آدم کرده از بهشت رانده شده و باید همواره از خدا طلب بخشش کند. در مسیحیت کاتولیک این گناه original sin خوانده میشود.)
بدون آن که قصد کلیگویی داشته باشم به نظر من نگاه مردم اروپا و امریکا نسبت به طبیعت بیشتر سلطهگرایانه است به ویژه در برخورد با طبیعت. در حالی که شرقیان بیشتر با طبیعت همزیستی میکنند.
این دیدگاه در زندگی ژاپنیها به شکل روشنتری دیده میشود. اما ایرانیان پیشااسلامی نیز به طبیعت و به آخشیجهای سازندهی آن (به باور خودشان: آب و خاک و باد و آتش) احترام فراوانی میگذاشتند. و کشاورزی و آباد کردن زمین را یاری اهورامزدا در نبرد با اهریمن میدانستند.
همین طور پس از اسلام نیز طبیعت به عنوان آفریدهی خدا مورد احترام ایرانیان مسلمانان بود. به ویژه در میان عارفان و صوفیان ایرانی معتقد به «وحدت وجود» که در همه جا خدا را میدیدند (البته معنای دیگر وحدت وجود، یکی شدن با آفریننده است). مثلا سعدی شیرازی، با آن که عارف به معنای حرفهای آن نبود، غزلی دارد به این شکل:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
دکتر ریچارد فولتز (Richard C. Foltz)، ایرانشناس مشهور، دو کتاب دارد به نامهای:
«حفظ محیط زیست در دنیای مسلمانان» (Environmentalism In The Muslim World)
و «جهانبینی، دین، و محیط زیست» (Worldviews, Religion, and the Environment: A Global Anthology) که به این موضوع پرداخته است .
اما اروپاییان، به ویژه پس از انقلاب صنعتی در سدهی هجدهم م/دوازدهم خ، شروع کردند به غارت و سلطه بر منبعهای طبیعت. تولید انبوه نیازمند منابع فراوان بود. اگر پیشتر هر کفشگر روزی ۲ جفت کفش میساخت اینک هر کارخانهی کفشسازی روزانه صدها و یا شاید هزارها جفت کفش میساخت.
پیشرفتهای علم پزشکی نیز باعث شد که انسانهای کمتری بمیرند و طول عمر انسانها نیز افزایش یابد و بدین صورت جمعیت کرهی زمین بیشتر شد و نیاز به غذا نیز بیشتر شد. اگر پیشتر انسانها پس از ۴۰-۵۰ سال زندگی میمردند اینک پس از ۷۰-۸۰ و گاه ۹۰ سال میمیرند.
یعنی انسانها نظم و روال کارهای طبیعت را به هم زدهاند و یکی از نتیجههای آن تغییر محیط زیست، گرمشدگی زمین (global warming) و نابودی منبعهای طبیعی مانند جنگلها، دریاها، رودخانهها و مانند آن است.
امروزه غربیان کمی از آن خوی سلطهجویی بر طبیعت دور شده و زمزمههایی از همزیستی و احترام به طبیعت به گوش میرسد.
اما از سوی دیگر، در کشورهای در حال توسعه نیز برای این که از غرب عقب نمانند و برای رسیدن به پیشرفت فناورانه، به ویرانی طبیعت و منبعهای طبیعی با سرعت سرسامآوری ادامه میدهند. چین و هند و ایران و دیگر کشورها بدون توجه به محیط زیست و طبیعت دست به خرابی و نابودی جنگلها و … میزنند. کشور امارات عربی بدون توجه به محیط زیست در خلیج پارس جزیرههای مصنوعی میسازد و اکوسیستم را بر هم میزند. و …
البته حالت زیادهروانه (افراطی) این دیدگاه، از انقلاب کشاورزی نیز انتقاد کرده و «آشوبطلبی-نخستینگرایی» (Anarcho-primitivism) گفته میشود و معتقد است که باید دست از کشاورزی و شهریگری (تمدن) برداشت و مانند مردمان نخستین زندگی کرد. یکی از معروفترین طرفداران این نظریه «جان زرزان» (John Zerzan) نام دارد.
ابعاد مختلف طراحي و مفاهيم آن.
همه عناصر مصنوع (ساخته شده توسط بشر) از موادي به خصوص و با تكنيك هاي ويژه ساخته مي شوند، هر كدام اندازه، شكل و هندسه ي خاص خود را دارند
و متناسب با نياز انسان، ابعاد جسماني و نياز هاي رواني او شكل مي كيرند.
عناصر مصنوع گرايش به كمال كارآيي و زيبايي دارند،
و متناسب با امكانات و محدوديت هاي مالي و تكنيكي موجود، شكل مي گيرند.
معماري ادامه ي نظام زيستي جامعه است، معماري در پي حيات انساني است
و در پي ايجاد رابطه متوازن با طبيعت است، و در پي ساختن فضا و محيطي متناسب با شان و رسالت انسان است.
فضا در معماری:
فضای معماری نیز به وجود آمده است ؛ تا علایقی خاص ، احساساتی ناب و تفکری برتر را به تصویر بکشد . فضای معماری فضایی کالبدی است که به صورت بصری قابل درک می باشد . گرچه همیشه این امکان وجود دارد یا شاید هدف برخی از فضاها در معماری اینچنین بوده است ؛ که فکر را به سویی خاص و به فضای خیالی دیگری معطوف نمایند . نظیر آنچه که در باغ ایرانی مشاهده می کنیم که هدف آن فرار از فشارها و روزمرگیها و سوق دادن فرد به سوی زیبایی های طبیعت و در نهایت به تصویر کشیدن بهشت بوده است .
معماری یعنی خلق و ساماندهی فضاها ، فضاهایی که ممکن است هر کدام القا کننده حالتی خاص در مخاطب خود باشند . منتهی مسئله ای که در مورد درک از فضاهای معماری مهم می نماید این نکته می باشد که بیشترین درک از فضای معماری به وسیله چشم صورت می گیرد البته نقش سایر حواس هم در درک برخی از فضاها اهمیت دارد .
معمار یک بنا ایده ای خاص را در سر می پروراند و برای اینکه بتواند این ایده را به تصویر بکشد نیاز به خلق فضا دارد . و این فضای اوست که تعیین می کند کدام دیوار از چه نوع مصالحی و به چه رنگی در کجای فضای او ظاهر شود . شاید خیلی از مردم به غلط این برداشت را داشته باشند فضای معماری را دیوار ها ، ستونها و سقفهایی که محصورش کرده اند به وجود آورده است . در صورتی که این برداشت نسبت به فضای معماری کاملاً غلط می باشد چون همانطور که در پیش درآمد ذکر شد این ماهیت فضاست که تعیین می کند کدامین عنصر در کجا قرار گیرد .
معمار می خواهد فضایی خاص را با هدفی خاص خلق کند ؛ مثلا در مساجد ، او فضایی را شکل می دهد که احساس تقدس ، توحید و هرآنچه که انسان را به خالق خود نزدیک تر می کند در ذهن مخاطب رسوخ کند . نظیر مسجد شیخ لطف الله درمیدان نقش جهان اصفهان که حتی فردی مسیحی نیز آنجا احساس تقدس و سبکی روح می کند و این امر به دلیل فضای خاص خلق شده در آن مسجد است .
آنچه که می توان در مورد فضای معماری به اختصار بیان نمود به شرح زیر می باشد :
– فضای معماری فضایی کالبدی است و از طریق بصری درک می شود
– فضای معماری هدفی خاص را دنبال می کند که القاء هدف آن در تمام افراد جامعه و در سطوح فکری مختلف تقریباً یکسان می باشد . ( نظیر مسجد شیخ لطف الله )
– فضای معماری فضایی است که در دل خود عناصری مادی را جای داده است .
– فضای معماری دارای روح است و در ذهن انسان رسوخ می کند و خیالاتی خاص را پدید می آورد .
پیتر آیزنمن به عنوان بانی طرح فلسفه فولدینگ در حوزه معماری واژه ” Weak Form ” یا ” فرم ضعیف ” را مطرح کرده است . فرمی که قابل انعطاف است و خود را با شرایط محیطی وفق دهد .همانطور که ژله با شکل ظرف خود تطبیق می یابد . لذا فرم ها یا لایه های معماری فولدینگ ، در مجاور و همتراز یکدیگر به صورت انعطاف پذیر و در انطباق با شرایط کالبدی ، اجتماعی و تاریخی محیط در سایت قرار می گیرند .
آیزنمن در طرح خود برای مرکز گردهمایی کلمبوس ( 92-1990) موضوع اشاره شده ، در فوق را به صورت کالبد معماری نشان داده است . به طور کلی در اکثر شهرهای بزرگ آمریکا ساختمانی به نام مرکز گردهمایی وجود دارد . در این نوع ساختمان ها به صورت مستمر جلسات ، سخنرانی ها و نمایشگاهای مختلف از طرف اصناف ، سازمان ها و نهادها گوناگون که موقعیت محلی ، ملی و یابین المللی دارند برگزار می شود
مرکز گردهمایی کلمبوس در شمال مرکز شهر کلمبوس و در واقع در مرز بین مرکز شهر و قسمت شمالی شهر قرار دارد . در سمت غرب ساختمان ،های استریت که یکی از دو خیابان اصلی شهر است عبور می کند و از جنوب تا شمال و مرکز شهر را به یکدیگر متصل می کند . از سه طرف دیگر سایت ، بزرگراههای سرتاسری و خطوط راه آهن عبور می کنند و پل های چند طبقه متعدد در اطراف سایت این خطوط را به یکدیگر متصل کرده است . به عبارتی در غرب سایت مهم ترین مسیر ارتباطی محلی و داخل شهری ، و در سه طرف دیگر سایت خطوط ارتباطی داخل و بین شهری قرار دارد .
تصمیمات اتخاذ شده و یا اطلاعات کسب شده در گردهمایی های داخل این ساختمان از طریق خطوط تلفن ، فاکس و اینترنت و همچنین مطبوعات و رسانه های مختلف به سراسر کشور منتقل می شود . لذا از یک طرف این ساختمان مرکز تبادل اطلاعات است و لایه های مختلف از این مرکز این اطلاعات را به مناطق مختلف منتقل می کنند . از طرف دیگر این مکان مرکز خطوط ارتباطی محلی و بین شهری است و لایه های مختلف راه های ارتباطی از چهار طرف این ساختمان عبور می کنند .
آیزنمن این چند لایگی خطوط اطلاعاتی و راه های ارتباطی در عصر ابر رسانه ها را در ساختمان خود به صورت کالبدی به نمایش گذارده است . لایه های مختلف ساختمان خود به صورت کالبدی به نمایش گذارده است . لایه های مختلف ساختمان در حالت افقی ، به صورت همتراز و با موقعیت همسان در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و مجموع این لایه ها کلیت واحدی را به نام مرکز گردهمایی کلمبوس تشکیل داده اند .
نکته حائز اهمیت دیگر در طرح آیزنمن این است که ساختمان دارای یک دوگانگی در مقیاس است که به هر دو آنها بدون ارجحیت یکی بر دیگری توجه شده است . یکی مقیاس بزرگ شهر است و از دید داخل برج های مرتفع مرکز شهر ، این ساختمان مقیاسی در حد بزرگراههای اطراف خود دارد . همچنین از دید عابر پیاده در مجاور خیابان اصلی شهر ، مقیاس ساختمان خرد شده و مقیاس آن در حد مقیاس نسبتا کوچک ساختمان های محلی اطراف خیابان است .
تادائو آندو
او از با نفوذ ترين معماران پست مدرن نسل دوم ژاپن محسوب مي شود. توجه عمده وي بر تفليق فرمهاي مدرن با مفاهيم و شيوه هاي سنتي ژاپن استوار است ؛ به بيان دقيق تر، هدف او تغيير معناي طبيعت از گذرگاه معماري است. در سالهاي 1978،88 و 90 ميلادي به سمت استاد دانشگاههاي يال آمريكا، كلمبيا و هاروارد انتخاب شد.
تصویر فایل:
خرید آنلاین:
در پایان خرید ، لینک دانلود فایل نمایش داده می شود و به ایمیل شما ارسال خواهد شد. راهنمای خرید و دانلود فایلفرمت فایل: word
حجم : 1 مگابایت